FF
۱۳۸۸/۱۰/۰۳
خانواده درگیر
۱۳۸۸/۰۹/۲۷
از سلسله کاریکاتورهای مانا نیستانی
واقعاً محشره، حتمن بقیه کارتونها رو هم ببینید
سایت مردمک (+)
مدیریت دانشگاهی
۱۳۸۸/۰۹/۲۶
برای مقایسه بهتر لازم است رتبهبندی دانشگاههای دنیا را از دو لینک زیر بینید و ملاحظه کنید این مدیریتها جایگاه این دانشگاهها را در کجای این رتبهبندیها قرار داده است: http://www.topuniversities.com/university-rankings/world-university-rankings/2009/results http://www.arwu.org/ARWU2009.jsp لازم به ذکر است از ایران تنها دانشگاه تهران و شریف در این رتبهبندیها حضور دارند که تهران در رتبه 368 و شریف در رتبه 501-600 قرار دارد (که البته پیشرفت قابل ملاحظهای است که تا دوسال پیش هیچ دانشگاه ایران در این رتبه بندی 1000تایی وجود نداشت). به نظر میرسد مقایسه این دانشگاهها مقایسه عادلانهای نبوده و دانشگاههای با قدمت زیاد مثل دانشگاههای انگلیس، آلمان، سوئیس، روسیه و ... وجود ندارد و در صورت مقایسه بهتر دیده خواهد شد اوضاع دانشگاههای کشور از آنچه در این گزارشها آمده است بسیار بدتر است.
عنوان دانشگاه سالهای فعالیت تعداد رؤسا استانفورد 124 سال 11 رئیس هاروارد 373 سال 28 رئیس MIT 148 سال 18 رئیس کورنل 144 سال 12 رئیس امپریال لندن 102 سال 14 رئیس میشیگان 192 سال 19 رئیس فلوریدا 158 سال 15 رئیس مینه سوتا 158 سال 14 رئیس آلبرتا 101 سال 13 رئیس تهران 75 سال 31 رئیس صنعتی شریف 44 سال 31 رئیس امیرکبیر 53 سال 21 رئیس خواجه نصیر 79 سال 12 رئیس علم و صنعت 31 سال 16 رئیس شهید بهشتی 40 سال 16 رئیس صنعتی اصفهان 32 سال 11 رئیس فردوسی مشهد 51 سال 15 رئیس دانشگاه کردستان 30 سال 11 رئیس
گروه حوزه و دانشگاه خبرگزاری مهر در این سلسله گزارشها به بررسی دانشگاه های ایران و جایگاه لغزان مدیرانشان می پردازد.
در گزارشهای آماری خبرگزاری مهر دانشگاههای استانفورد، هاروارد، MIT، کورنل، امپریال لندن، میشیگان، فلوریدا، مینه سوتا و آلبرتا از میان دانشگاههای برتر دنیا به عنوان جامعه آماری و دانشگاههای تهران، صنعتی شریف، فردوسی مشهد، علم وصنعت، شهید بهشتی، صنعتی اصفهان، خواجه نصیر، امیرکبیر و کردستان از میان دانشگاههای ایران مورد بررسی قرار گرفتند.
مقایسه آمار مدیریتها در کل سالهای تحصیلی 9 دانشگاه برتر دنیا و 9 دانشگاه ایران
جامعه آماری | سال تحصیلی | تعداد روسا |
9 دانشگاه برتر دنیا | 1500 سال | 144 رئیس |
9 دانشگاه ایران | 435 سال | 146 رئیس |
در میان این 146 مدیر این دانشگاهها 33 رئیس دو ساله، 15 رئیس سه ساله، 21 رئیس چهار ساله و 9 رئیس پنج ساله وجود دارد و تنها هشت رئیس یعنی چیزی در حدود 8/4 درصد کل روسا موفق شدند در مدت زمانی بیش از پنج سال بر کرسی مدیریت خود باقی بمانند.
مقایسه 9 دانشگاه مطرح کشور با 9 دانشگاه برتر جهان و بررسی آمار و ارقام مربوط به ثبات مدیریت در این دانشگاهها اختلاف فاحشی را میان میانگین مدیریت در دانشگاههای جهان و ایران نشان میدهد به طوری که تنها هشت نفر در دانشگاههای بررسی شده داخلی موفق شدهاند بیش از پنج سال سمت خود را حفظ کنند. این در حالی است که حتی میانگین مدیریت در اغلب دانشگاههای برتر جهان بیشتر از 10 سال است.
پ.ن. بد نیست مقایسه ای هم در مورد مسائل دیگر مثل مربیان ورزشی در کشور و در جهای دیگر دنیا انجام شود.
قدرت
۱۳۸۸/۰۹/۲۳
قدرت چیز بدی نیست به شرط اینکه از آن سوء استفاده نشود. کسانی که صاحب قدرت بودهاند اغلب نشان دادهاند که با داشتن چنین امکانی از آن سوء استفاده کردهاند و وسیلهای برای ظلم کردن آنها شده است. شده است خود ما نیز شاید گاهی اگر قدرتی هر چند ناچیز بدست آوردهایم از آن به خطا استفاده کرده باشیم. تاریخ نشان میدهد هنگامی از قدرت به درستی استفاده شده باشد، پایدار بوده است و وقتی وسیلهای ظالمانه شده است، خیلی زود راه زوال را در پیش گرفته است.
این روزها شاهد زوال قدرتی هستیم که از همه جوانب سعی کرده است این خصلت را بدست آورد، قدرت نظامی، 30یا30، اقتصادی و دینی و ... و از همه جوانب از این وسایل در جهت ظلم و ستم استفاده کرده است و چندی نمیپاید که این کاخ ستم با ستونهای فراوان قدرتش همگی به ناگاه فرو خواهند ریخت.
تاریخ باز هم بارها و بارها تکرار خواهد شد و اینها همانهایی هستند که میخواهند نام پادشاهان و صاحبان قدرت را از تاریخ حذف کنند تا مبادا درس عبرتی برای خودشان باشد و من یاد داستان دوران کودکی می افتم که قطرات آب ذره ذره سنگهای گران را خـُرد خواهند کرد.
موجی که راه افتاده دیگر قصد باز ایستادن ندارد و هرچه این سنگها مقاومتر باشند خردشدن آنها شدیدتر خواهد بود، همه اینها در یک جمله میشود:
و این هم آخر عاقبت قدرت
پ.ن. گفتم که بعدن نگید نگفتی! :ی
این رو هم همینطوری گوش بدید
نظرات
همه مای بلوبریهای درونتان
۱۳۸۸/۰۸/۲۴
مای بلوبری فیلان فیلمی نیست که بتوان در موردش نوشت، و حتی حرف زد به همین سادگی، باید دید آنرا، حتی اگر بشود آنرا کامل توصیف کرد، کلمه به کلمه سکانس به سکانس، اگر جایی از آن جا نماند از چشم گوینده آخر حسی که در پایان فیلم داری چیز دیگری است.
این یک فیلم نیست، یک واقعیت است که کارگردان دوربین دستش گرفته است و از زاویهای که بتوان آنرا بهتر دید به ما نشان میدهد؛ یک واقعیت غیرقابل انکار از آدمها، از خودشان، از تنهاییهایشان، از روابطشان، از جای خالی همصحبتشان، از دلتنگیهایشان، از با هم بودنهایشان، از دور بودنهایشان، از نیازهایشان، از عادتکردنهایشان، از ترسهایشان و از خیلی چیزهای دیگرشان.
میخواهی همان ابتدا انکارش کنی، با خودت میگویی این که فیلم نبود، اگر هم بود خوب نبود، اگر هم بود عالی نبود، اگر هم بود در بین فیلمهای عالی من جا ندارد، هی هی هی انکارش میکنی، آره سخت است، واقعیت تلخ است که این چنین بیپرده به تو نشانش دهند. سخت است اگر بخواهی دوباره ببینی فقط برای اینکه تحلیل و نقدش کنی. انگار خود فیلم اول میخواهد مورد انکار و کتمان قرار گیرد ولی یکباره به خودت میایی و کمی فکر میکنی که چرا داری انکارش میکنی. بعد یهو همهاش مورد قبولت میشود، اگر هنوز هم تجربهاش نکرده باشی حتی، دربست قبولش میکنی.
آنجا که پشت تلفن جـِرمی میگوید: من آدمها را با اسم نمیشناسم، با سفارششان میشناسم. انگار خودمانایم، خیلی از آدمها حتی دوستانمان را به اسم نمیشناسیم فقط با چند مشخصه محدود برای ما قابل شناساییاند. چقدر آدمها در مورد یکدیگر کم میدانند.
وقتی لیزی میپرسد: «اون خوشگل بود؟» در این سؤالش حتی یک ذره حسادت هم نیست، همش نفرت است. عشقی است که همین چند لحظه پیش به نفرت تبدیل شده است.
آنجا که لیزی به جـِرمی میگوید: «کسی را میخواهم که با او صحبت کنم». تمام غرورش را میبینی که چقدر جریحهدار شده است و چه بیپناه فقط نیاز به یک هم صحبت دارد، و در کل فیلم چقدر آدمها را نشان میدهد که همهشان فقط نیاز به یک هم صحبت دارند و این واقعاً توقع زیادی است؟ مدتی بعد وقتی که لیزی نیست و جـِرمی است که به لیزی عادت کرده و او هست که هم صحبت میخواهد، اما نیستش، وقتی لیزی هم صحبت میخواست بود اما وقتی جـِرمی میخواهد نیست!
و شیشهای که پر از کلید است و اینجاست که شروع میشود. همه کلیدها داستانی دارند و گذشتهای، تکتکشان. نمادی از خاطرات آدمها که در شیشهای نزد آنها نگهداری میشود. شاید شاید شاید روزی کسی برایشان باز گردد و بیشتر اوقات برای دفعه دومی هم زنده نمیشوند. پایان کارشان اینست که بمانند درون شیشه تا وقتی که خودمان بخواهیم. چرا آنها را دور نمیاندازیم چون نمیتوانیم. چون فکر میکنیم، تصور میکنیم دیگران به این کلیدها احتیاج دارند اما نه. فقط تا وقتی که برایمان بودنشان از نبودنشان مهمتر است، و وقتی بودن و نبودن کلیدها برای ما یکسان شد، آنوقت میتوان آنها را دور انداخت. ما به کلیدها احتیاج داریم نه دیگران.
و بعد سر و کله آن کیکهای پنیری و سیب و بلوبری پیدا میشوند. در طول شب در کافه تمام کیکهای پنیری و سیب خورده می شوند اما بلوبریها دست نخورده میمانند. جـِرمی میگوید دلیلی برای آن نیست، کیک بلوبری تقصیری ندارد که خورده نمیشود فقط آدمها هستند که تصمیم میگیرند که آنها را نخورند. و این کیک بلوبری در درون همه آدمها هست مثل کودکدرون یک بلوبریدرون یک کیکپنیری درون هم هست، آدمها بلوبری درونشان را دوست ندارند میخواهند کیک پنیری باشند و مورد قبول و پذیرش بقیه باشند و خورده شوند و همیشه از بلوبری درونشان فرار میکنند. ولی این بلوبری هم چندان بد نیست، لیزی میگوید: میارزد امتحانش کنی.
وقتی جـِرمی میگوید: خیلی عجیب است وقتی فیلمهای دوربین حفاظتی رو میبینیم، متوجه میشوم چه چیزهایی روبروی من رخ داده و من از دست دادهام، انگار دارد زندگی آدمها را میگوید که چقدر اتفاق خوب و بد برایشان میافتد روبروی چشمشان و همهاش را از دست میدهند، بدون اینکه هیچگاه بفهمند چه چیزهایی را از دست دادهاند.
چگونه است که آدمها عادت میکنند، عاشق میشوند و فرار میکنند، میخواهند بین خود و عشقشان فاصله بیندازند، برای چی؟ برای اینکه عاشقتر باشند، برای آنکه لذتی که در عشق تنها هست در وصالش نیست؟ یا دارند خود را تنبیه میکنند و کفاره گناهانشان است، گناهان نکردهشان؟ دور میشوند و ایجاد فاصله میکنند تا روزی بخواهند که این فاصله را کم کنند و باز گردنند؟ مگر همان اول فاصلهشان صفر نبود، آیا آدمها پیش میروند تا بازگردنند به همان جای اول، همان حس خوب اول؟ یا فرار میکنند از گذشتهشان چون میخواهند در زمان حال زندگی کنند، چون نمیخواهند بلوبری درونشان گریبانگیرشان باشد، میخواهند بشوند همان کیک سیب مورد قبول همه، نمیخواهند برای خودشان زندگی کنند، میخواهند تأیید شوند و برای دیگران باشند؟ بعضی وقتها هم فاصلهها در و پنجرهها هستند که فقط میتوان آنرا باز کرد یا بست، کافیست یکی را انتخاب کنی.
در این فاصلهها زمان و مکان در هم ادغام شدهاند، اما فاصله مکان خیلی کمتر از زمان است، فاصله مکان را میتوان با اتوبوس کم و زیاد کرد اما زمان را چطور؟
و چرا آدمها کار میکنند، اینقدر سخت کار میکنند؟ به بهانه جمع کردن پول برای خرید ماشین که نمیدانند با آن به کجا بروند و یا حتی نمیدانند شاید چرا، فقط کار میکنند که کار کنند و سرگرم باشد، تا فراموش کنند ، نبینند واقعیات را و همش فرار است، روز فرار میکنند، شب فرار میکنند از بلوبری درونشان به هر وسیلهای که شده، فقط نمیخواهند برای دیگران هیچچیز نباشند.
لیزی میماند برای اینکه آرنی مانده است توی بار، ماندن برای ماندن و صبر کردن برای صبر کردن و لوپ ایجاد کردهایم و اسمش را گذاشتهایم زندگی. و الان آرنی است که هم صحبت میخواهد و لیزی است که شده است سنگ صبور آرنی. روز، آرنی آدم خوبی است، پلیس است محافظ آزادی و بزرگراهها و قاعدتاً به مردم کمک میکند، اما شبها آدم دیگری است و خودش نیاز دارد به کمک.
از هم یاد میگیرند، تقلید میکنند، نمیخواهند مقلد باشند فقط میخواهند همان حسی را که دیگری احساس میکند درک کنند، میخواهند در عین دوری به او نزدیک باشند، حتی اگر تقلید اداره یک کافه باشد، تقلید یک گوش شنوا بودن برای دردودل دیگران، تقلید روش نامه نوشتن.
بعضی وقتها در زندگی غرق میشویم، چون مستیم و برایمان فرقی نمیکند کدام ژتون را بر میداریم. چون همیشه ژتون سفید را بر میداریم، ما استاد برداشتن ژتونهای سفید شدهایم در حالیکه مستیم هنوز. ما به این زندگی عادت کردهایم ، معتادش شدهایم و روزی آنرا ترک خواهیم کرد.
روزی که همه چراغها قرمزند، روزی که بر روی عشقمان اسلحه میکشیم، نه حتی شاید بر روی معشوقمان و آن روزی است که چیز دیگری برایمان باقی نمانده و تمام شده است. سو لین از آرنی پاک شد، میخواست آرنی رهایش کند و او با مرگش رهایش کرد، و سو لین است که باورش نمیشود او را رها کرده است. چرا با این تناقضات زندگی میکنیم و نمیخواهیم صاف و بیتناقض باشیم.
لسلی که به هیچ کس اعتماد ندارد به خودش هم اعتماد ندارد. به دیگران اعتماد می کند اما به خودش اعتماد ندارد. میخواهد دیگران را فریب دهد اما شانسش را نمیتواند. و باز تناقض دیگر، و از این تناقضات زیاد است. لسلی فکر دیگران را میخواند ولی در واقع فکر خودش است که بازگو میشود. او اعتماد ندارد و بازنده است، مثل آرنی. تظاهر میکند برایش مهم نیست اما هست، با خودش تناقض دارد. میخواهد به بقیه ثابت کند که حرفشان حرف نیست. میخواهد تناقض برایشان ایجاد کند غافل از اینکه خودش سرشار از آنست.
آرنی هم تناقض داشت، نه با خودش با سو لین، و او هم بازنده شد. سخت است این چنین اکید نسخه پیچیدن؛ اما کارگردان پیچیده است، تعارف هم ندارد. میخواهی قبول کن میخواهی قبول نکن. کارگردان برنده و بازنده تعیین میکند، اما این همیشه درست نیست، بعضی وقتها ته ندارد، نه برندهای نه بازندهای. لیزی برنده بود و جِـرمی هم. چون مچ بودند، چون رو راست و یکرنگ بودند با خودشان با همدیگر. چون نمیخواستند همان آدمهای قبلی باشند. آنها بلوبری خودشان شدند.
پ.ن. سرهرمس برخی را دعوت کرده بود که درباره مای بلوبری فیلان بنویسند. البته من که دعوت نبودم، اما نمی شد فیلم را ببینی و ننویسی، من هم نوشتم دیگر
پ.ن2. نظرات دیگر در مورد مای بلوبری فیلان. ب ل و ب ر ی
پ.ن3. نقد و نظر دیگران را قبل را فیلم خوانده بودم و وقتی فیلم را می دیدم تداعی خاطرات میشد، اینطور فیلم دیدن هم جالب بود کلاً
پ.ن4. نوشتن در مورد FlashForward و PB بماند واسه پست دیگه
نظرات
حافظ در ایتالیا
۱۳۸۸/۰۸/۱۲
امروز 88/8/8
۱۳۸۸/۰۸/۰۸
اما عمر چه سریع می گذرد، انگار همین دیروز بود که سال تحویل شد و 88/1/1 شروع شد و الان به همین سادگی 8ماه از آن گذشته است. در جایی می خوندم که زندگی را به اتوبوسی تشبیه کرده بود که راننده آن به قصد پیروی از برنامه معینی به قدری تند می راند که مسافران آن فرصت چندانی برای لذت بردن از مناظر اطراف ندارند. بگذاریم گاهی دیرمان شود و از سیاحت زندگی لذت بیشتری ببریم.
نامجوانه
۱۳۸۸/۰۷/۲۵
این آلبوم آخ ِ جدید نامجو رو حتماً گوش دادید؛ با اینکه خیلی سرو صدا کرده اما من شخصن اصلاً باهاش حال نکردم ، تلفیقی بود از 30یاست ، دین و اعتقادات، ثک.ص و هر چیزی که به فکر آشفته شاعر محترم رسیده. بنظرم توی گودر هم 2دقیقه بگردید، شعر و مطالب باحال جدید بهتر از این آلبوم به اصطلاح هنری و موسیقی رو یافت خواهید کرد، چه برسد به این همه سرو صدا. اگه قرار به مقایسه باشه بنظرم دوتا آلبومهای قبلی نامجو که بهتر از این بودند. احتمالاً خیلیها از «گلادیاتورها»ی این آلبوم خوششون اومده که بنظر در حد یک جوک باشه تا موسیقی. «بینظیر» هم که دیگر گفتن ندارد. آهنگ «شمس» آن هم شبیه جوک بود، هر چند قبلاً در فیلم مارمولک به اندازه کافی با مجوز خود ج.ا نماز و فقه رو مسخره کرده بودند، ایشان هم یه حالی به قرآن داده بودند؛ هر چند دین ارائه شده به ما مسخره تر از این هست. اگر کسی به مسلمانان عرب دسترسی داره این آهنگ رو براش پخش کنید و نظرش رو ازش بپرسید، مشتاقم بدونم عربها چیه نظرشون؟
بنظرم موسیقی خودش یک هنره و اینطور باهاش برخوردکردن بیشتر برای تمسخر است تا بها دادن به هنر، موسیقی چیزی است که ماندگار است؛ غبار تاریخ آنرا مخدوش نمیکند و حتی نوتهایی که 200سال پیش نوشته شده است هنوز برای شنوندگان دلنواز و خوشایند است. این دریوریهایی که الان به اسم موسیقی به خورد ما میدهند و نمیدانم اسمش رو چی میتوان گذاشت فقط میدانم موسیقی نیست و هیچ هنری در آنها وجود ندارد.اگر میگفتیم آهنگهای شهرام شپره رو توی عروسی ها و اینجور مراسمهای میگذارند و قری به کمر خود میدهند ، و لازم نیست همه نوع موسیقی بار هنری و غنایی داشته باشد و حتماً اشعار مولانا، سعدی و حافظ باشد؛ با این آهنگها چه میخواهیم بکنیم، چه حسی میخواهیم بگیریم با اینها؟ کجا میخواهیم آنها رو گوش بدهیم، توی WC؟
نگاه میکنی به رادیو و تلویزیون 35-40 سال پیش ، میبینی چه هنرمندانی از دل آن بیرون آمدند و بعد چنان جامعه با این هنرمندان برخورد کرد که رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. الان این موسیقی بدون منتقد و زیرزمینی تمام جامعه را فرا گرفته و دارد فرهنگ ما را شکل میدهد(شنیدیم استاد شجریان هم به تازگی به زیرزمین خانه خود پناه بردهاند). همان کاری که سالهاست با نخبگان هم کردند و آنرا به ناکجاآبادها تبعید کردند. واقعاً کی این روند سقوط رو میخواهیم متوقف کنیم؟ این سرزمین حمله اسکندر و مغولان رو دیده است و تحمل کرده است، ولی آیا الان باز هم میتواند این ویرانیها را بر خود تحمل کند؟
مهرانه
۱۳۸۸/۰۷/۱۲
Narrator: Meet Sandy and Sue!
Narrator: This is Sue's class.
Narrator: Her teacher's Mr Crisp.
Mr Crisp: Which is your pen,Sue?
Sue: The red pen,sir.
Mr Crisp: Here you are, Sue.
Sue: Thank you,sir.
Lesson 3
Narrator: This is Sandy's class.
Narrator: His teacher's Miss Williams.
Miss Williams: Whose is this cap?
Tom: It's Sandy's, Miss Williams.
Miss Williams: Sandy!
Sandy: Yes,Miss Williams.
Miss Williams: Come here,please.
Sandy: Yes, Miss Williams.
Miss Williams: Is this your cap?
Sandy: Yes,it is.
Miss Williams: Here you are Sandy. Sit down,please.
Sandy: Thank you, Miss Williams.
Lesson 5
Tom: Kick the ball, Sandy!
Sandy: All right,Tom.
Tom: Look,Sandy!
Mr Crisp: Oh!
Sandy: Sorry,Mr Crisp.
Mr Crisp: It's all right,Sandy.Whose is this ball?
Mr Crisp: Is this your ball,Tom?
Tom: No,it isn't,sir.
Mr Crisp: Is this your ball,Sandy?
Sandy: Yes,it is,sir.
Lesson 7
Mr May: Who's that girl,Mr Crisp?
Mr Crisp: Which girl, Mr May?
Mr May: The girl on the red bicycle.
Mr Crisp: That's Sue Clark.She's in my class.
Mr May: Who's that boy, Mr Crisp?
Mr Crisp: Which boy, Mr May?
Mr May: The boy with the football.
Mr Crisp: That's Sandy Clark. He's Sue's brother.
Tom: Kick the ball, Sandy!
Mr Crisp: Look out, Mr May!
Lesson 9
Mother: Hullo,Sandy! Hullo,Sue!
Children: Hullo,Mum!
Mother: Tea's ready.
Mother: Are you hungry, Sue?
Sue: Yes,I am.
Mother: Are you hungry,Sandy?
Sandy: No,I'm not.
Sandy: What's for tea?
Mother: Look!
Mother: Are you hungry now,Sandy?
Sandy: Oh yes,I'm very hungry.
خلاصه از سن 11سالگی به ما گفتند با همه فرق دارید و شما برترید و باید درسهای متفاوتی بخونید و چیزهای متفاوتی یاد بگیرید و از این خزعبلات. همه علوم میخوندند، ما فیزیک و زیست و شیمی. توی اون شرایط برنامهنویسی بهمون یاد دادند وقتی که هنوز کامپیوترها با فلاپی دیسک بوت میشد و کامپیوترهامون توی مدرسه چندتا 386 بود که اون روز ته کامپیوتر بود و خدا بود. هر کی NC بلد بود خود بیل گیتس بود. با پاسکال برنامه مینوشتیم که اعداد دنباله فیبوناچی بسازیم. از کلاس شیمی و زیست بگم که چه اوضاعی بود؛ تشریح قورباغه، کار با میکروسکوپ ، فنل فتالئین که در صدر آزمایشهای شیمیایی بود ، بازی کردن با محلولهای خطرناک و روی هم ریختن اونها، خوردن اسید از توی لوله آزمایش و .... کارسوقهای ریاضی و مسائل حل ناشدنی دنیا و سعی در حل آنها و المپیادهای فیزیک و ریاضی و کامپیوتر و 1000تا کوفت و زهرمار دیگه.
هفت هشت سال رو اینجوری طی کردیم و اول مهرها با کابوسهای پشت سر و روبرومون سال تحصیلی رو شروع میکردیم، تا رسیدیم به دانشگاه. حالا از اون محیط کوچیک مدرسه اومده بودیم توی محیط یکم بزرگتره دانشگاه. میدیدیم که هم سن و سالهای خودمون توی دانشگاه هستند و نه تنها ما از اونها سر نیستیم ، بلکه از ما بهترون زیادن. تازه دیدیم عمرمون رو توی درس و کتاب سر کردیم و از خیلی چیزهای دیگه غافل بودیم. ته سرگرمیمون فوتبال بود و بسکتبال. ته بچه مثبتی و اینا. حالا اومده بودیم توی یه محیط بزرگتر و فهمیده بودیم که از چیزهای زیادی که در طول عمرمون که توی درس و کتاب سپری کردیم، باز موندیم. حالا نمیخواستیم دیگه متفاوت باشیم، میخواستیم مثل بقیه باشیم، اما هرچی تلاش می کردیم نمیشد. بازهم سال اول دانشگاه، درس و کتاب و امتحان، نمرات بالا و شاگرد اولی و از این مخرفات. اما کم کم عادت کردیم و تونستیم مثل بقیه بشیم تا حالا، زندگیمون رو گذروندیم با هزار بدبختی و سعی کردیم رؤیاهای کودکی و نوجوانیمون رو فراموش کنیم و بشویم مثل بقیه؛ سعی کردیم متفاوت نباشیم، سعی کردیم عادی باشیم. اما باز الان ما موندیم و اون رؤیاهای متفاوت بودن.
اختتامیه
۱۳۸۸/۰۷/۱۰
جزء27، سوره حدید، آیه 16:
آيا مؤمنان را هنگام آن نرسيده است كه دلهايشان به ياد خداوند، و آنچه از حق نازل شده است، خشوع يابد، و مانند كسانى نباشند كه پيشترها به آنان كتاب آسمانى داده شده است، و سپس روزگارشان دراز نمود، آنگاه دلهايشان سخت شد و بسيارى از آنان نافرمان بودند
باز جزء27، سوره حدید، آیه 21-23:
بر یكدیگر سبقت گیرید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است، و آماده شده برای كسانی كه به خدا و رسولانش ایمان آورده اند، این فضل الهی است به هر كس بخواهد می دهد، و خداوند صاحب فضل عظیم است.
هیچ مصیبتى در زمین به جسم و مال و به جانهاى شما نرسد مگر آنكه پیش از آنكه آن را آفریده باشیم در كتابى ثبت است، بی گمان این امر بر خداوند آسان است. تا آنكه بر آنچه از دست شما رود اندوه مخورید و بر آنچه به شما بخشد شادمانى مكنید، و خداوند هیچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد
جزء28، سوره حشر، آیه 18-21:
اى كسانى كه ایمان آورده اید از خدا پروا دارید و هر كسى باید بنگرد كه براى فرداى خود از پیش چه فرستاده است و باز از خدا بترسید در حقیقت خدا به آنچه می كنید آگاه است. و همچون كسانی كه خدا را فراموش كردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار كرد نباشید، و آنها فاسق و گنهكارند. هرگز اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یكسان نیستند، اصحاب بهشت رستگار و پیروزند.
اگر این قرآن را بر كوهى فرو فرستاده بودیم، بىشك آن را از ترس خداوند خاكسار و فرو پاشیده می دیدى، و اینها مثلهایى است كه براى مردم می زنیم باشد كه اندیشه كنند.
جزء29، سوره انسان، آیه 27-28:
آنها زندگی زودگذر دنیا را دوست دارند در حالی كه پشت سر خود روز سخت و سنگینی را رها می كنند.
ما آنها را آفریدیم و پیوندهای وجودشان را محكم كردیم، و هر زمان بخواهیم جای آنان را به گروه دیگری می دهیم.
جزء30، سوره فجر، آیه 15-23:
اما انسان هنگامى كه پروردگارش وى را می آزماید و عزیزش می دارد و نعمت فراوان به او می دهد می گوید پروردگارم مرا گرامى داشته است. و اما چون وى را می آزماید و روزی اش را بر او تنگ می گرداند می گوید پروردگارم مرا خوار كرده است. چنان نیست كه شما خیال می كنید، بلكه شما یتیمان را گرامی نمی دارید. و یكدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمی كند. و میراث ضعیفان را چپاولگرانه می خورید. و مال را چه بسیار دوست می دارید. نه چنان است آنگاه كه زمین سخت در هم كوبیده شود. و امر پروردگارت فرارسد و فرشتگان صف در صف آیند. و در آن روز جهنم را حاضر كنند (آری) در آن روز انسان متذكر می شود، اما چه فایده كه این تذكر برای او سودی ندارد.
بار خدایا، آنچه را که از آن فراموش کردم به خاطرم بیاور، و آنچه را که از آن نمی دانم به من بیاموز،
و تلاوتش را در ساعات شب و در آغاز و انجام روز نصیبم کن،
و آن را دلیل و راهنمای من قرار ده.
بار خدایا، به برکت قرآن عظیم مرا سودمند گردان و از مرتبه ای والا برخوردار ساز،
و به برکت این آیات و این کتاب حکمت آموز هدایتم کن،
و از من بپذیر که تو خود شنوا و دانایی، و مرا بیامرز که تو خود آمرزنده و بزرگواری.
و سلام بر فرستادگان خدا، و ستایش از آن خدا پروردگار جهانیان.
بارها قرآن رو ختم کرده بودم، بعضی مواقع کامل و بعضی مواقع ناقص. اما امسال نه تنها قرآن رو کامل ختم کردم بلکه با معنی آن و به طور کامل خوندمش. با اینکه وقت زیادی ازم گرفت و مجبور بودم بعضی وقتها با چندین معنی بخونمش و یا به تفسیر مراجعه کنم اما ارزشش رو داشت. یک سری آیات رو واسه شما انتخاب کردم ، اما واقعاً سخت بود که با چنین محدودیتی و تنها ذکر یک یا چند آیه از یک جزء اکتفا کنم. من فقط انتخاب کردم، اما گزینه های زیادی بود که اونها رو در واقع سانسور کردم. همانطور که گفتم در بعضی مواقع حتی مجبور بودم از یک جزء در بین 10-20تا آیه یکی رو انتخاب کنم و این واقعاً من رو محدود می کرد.
اگه دقت کرده باشید مطالبی که برای نوشتن اینجا انتخاب می کردم یک رویکرد نسبتاً خاص داشت. اکثراً مطالب اجتماعی و قوانینی که به ملتها و رفتار اونها مربوط می شد و توی قرآن آنها رو تذکر داده بود. علتش هم کاملاً واضحه که حوادثیه که این اواخر فکر من رو مشغول کرده بود.
یک توضیح در اینجا برای کسانی دارم که به این چیزها اعتقاد دارند، به خدا، پیامبر و قرآن. برای من رویکرد اشخاصی مثل آقای شبستری یا دکتر سروش نسبت به دین جالب و قابل قبوله، هرچند نظرات اونها و حرفهاشون و نوشته هاشون، خیلیهاش واسم قابل قبول نیست. من حتی بیش از 50% حرفهای اونها رو قبول ندارم. اما در این راستا ، روی صحبتم با کسانیه که متعصب هستند و با این روندشون دینشون رو دارند از دست می دهند. همونطور که اغلب در آیاتی که آوردم ، به شما توصیه می کنم : بیایید تعقل کنید، تعصب را کنار بگذارید و پرده های دلتان را کنار بزنید و بیندیشید؛ حتی اگر شده برای لحظاتی (به عقیده خودتان) کافر شوید، اشکالی ندارد، ضرری نمی کنید، به نظرم بهتر از آنست که برای تمام عمر کافر شوید. اعتقاداتتان را ، ایمانتان را، دینتان را، حتی خدایتان را و همه چیزتان را برای خودتان زیر سؤال ببرید و کمی بیشتر خودتان را و خدایتان را و قوانین پروردگارتان را بشناسید . شاید که رستگار شوید.
جای خالی
۱۳۸۸/۰۷/۰۷
پاسخ: ترینیتی
اعترفات حجاریان در برنامه حیدری رو هم گوش بدید (عاصیب شن عاصی در سیما)
مشکات
۱۳۸۸/۰۷/۰۱
و این آیه واسه استاد: سوره نور آیه 35
اللَّهُ نُورُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشكَوةٍ فِيهَا مِصبَاحٌ الْمِصبَاحُ فى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنهَا كَوْكَبٌ دُرِّىُّ يُوقَدُ مِن شجَرَةٍ مُّبَرَكةٍ زَيْتُونَةٍ لا شرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتهَا يُضىءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسسهُ نَارٌ نُّورٌ عَلى نُورٍ يهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن يَشاءُ وَ يَضرِب اللَّهُ الأَمْثَلَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ
دستان - صبح است ساقیا - شجریان، مشکاتیان
و اکنون آیات باقیمانده از ماه رمضان
جزء20، سوره قصص، آیه 60-61:
آنچه به شما داده شده متاع زندگی دنيا و زينت آن است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمی كنيد؟ آيا كسى كه وعده نيكو به او داده ايم و او به آن خواهد رسيد مانند كسى است كه از كالاى زندگى دنيا بهره مندش گردانيده ايم [ولى] او روز قيامت از [جمله] احضارشدگان [در آتش] است.
و بازهم جزء20، سوره عنکبوت، آیه 40-43:
و هر یك [از ایشان] را به گناهش گرفتار [عذاب] كردیم از آنان كسانى بودند كه بر [سر] ایشان بادى همراه با شن فرو فرستادیم و از آنان كسانى بودند كه فریاد [مرگبار] آنها را فرو گرفت و برخى از آنان را در زمین فرو بردیم و بعضى را غرق كردیم و [این] خدا نبود كه بر ایشان ستم كرد بلكه خودشان بر خود ستم می كردند. كساني كه غير از خدا را اولياء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه ای براي خود انتخاب كرده و سست ترين خانهها خانه عنكبوت است اگر می دانستند! خداوند آنچه را غير از او می خوانند می داند و او شكست ناپذير و حكيم است. و اين مثلها را براى مردم مىزنيم و[لى] جز دانشوران آنها را در نيابند.
جزء21، سوره روم، آیه 8-9:
آیا در خودشان به تفكر نپرداخته اند خداوند آسمانها و زمین و آنچه را كه میان آن دو است جز به حق و تا هنگامى معین نیافریده است و [با این همه] بسیارى از مردم لقاى پروردگارشان را سخت منكرند. آیا در زمین نگردیده اند تا ببینند فرجام كسانى كه پیش از آنان بودند چگونه بوده است آنها بس نیرومندتر از ایشان بودند و زمین را زیر و رو كردند و بیش از آنچه آنها آبادش كردند آن را آباد ساختند و پیامبرانشان دلایل آشكار برایشان آوردند بنابراین خدا بر آن نبود كه بر ایشان ستم كند لیكن خودشان بر خود ستم می كردند.
و بازهم جزء21، سوره احزاب، آیه 72:
ما امانت [خویش] را بر آسمانها و زمین و كوهها عرضه داشتیم، ولى از پذیرفتن آن سر باززدند، و از آن هراسیدند، و انسان آن را پذیرفت، كه او [در حق خویش] ستمكار نادانى بود.
جزء 22، سوره سبا، آیه 31-33:
و كافران گویند هرگز به این قرآن، و به آنچه پیش از آن بود، ایمان نمی آوریم، و اگر ستمكاران [مشرك] را بنگرى كه نزد پروردگارشان بازداشته شوند، بعضى با بعضى دیگر بگو مگو كنند مستضعفان به مستكبران گویند اگر شما نبودید بىشك، ما مؤمن بودیم. كسانى كه [ریاست و] برترى داشتند به كسانى كه زیردست بودند می گویند مگر ما بودیم كه شما را از هدایت پس از آنكه به سوى شما آمد بازداشتیم [نه] بلكه خودتان گناهكار بودید. و مستضعفان به مستكبران گویند چنین نیست، بلكه مكر [شما در] شب و روز بود، آنگاه كه به ما فرمان می دادید كه به خداوند كفر بورزیم و براى او شریك قائل شویم، و چون عذاب را ببینند پشیمانى خود را پنهان دارند، و غلها را در گردنهاى كافران بگذاریم، آیا جز در برابر آنچه كرده اند، جزا می یابند؟
جزء 23، سوره الصافات ، آیه 28-31:
[و] می گویند شما [ظاهراً] از در راستى با ما درمی آمدید [و خود را حق به جانب می نمودید]. (آنها در جواب) می گویند: شما خودتان اهل ایمان نبودید (تقصیر ما چیست)؟ و ما را بر شما هیچ تسلطى نبود بلكه خودتان سركش بودید
جزء 24، سوره زمر، آیه 53-55:
بگو اى بندگانم كه زیاده بر خویشتن ستم روا داشته اید، از رحمت الهى نومید مباشید، چرا كه خداوند همه گناهان را می بخشد، كه او آمرزگار مهربان است. و پیش از آنكه شما را عذاب در رسد و دیگر یارى نشوید به سوى پروردگارتان بازگردید و تسلیم او شوید. همچنین پیش از آنكه عذاب به ناگهان بر سر شما فرود آید و شما ناآگاه باشید، از بهترین آنچه از سوى پروردگارتان به سوى شما نازل شده است، پیروى كنید.
جزء 25، سوره الجاثیه، آیه 23-24:
پس آیا دیدى كسى را كه هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده اش پرده نهاده است آیا پس از خدا چه كسى او را هدایت خواهد كرد آیا پند نمی گیرید؟ آنها گفتند: چیزی جز همین زندگی دنیا در كار نیست، گروهی از ما می میرند و گروهی جای آنها را میگیرند، و جز طبیعت و روزگار ما را هلاك نمی كند، آنها به این سخن كه می گویند یقین ندارند، بلكه تنها گمان بی پایه ای دارند.
و باز جزء 25، سوره شوری، آیه 30:
و هر مصیبتى كه به شما برسد از كار و كردار خودتان است، و او از بسیارى [گناهان] در می گذرد.
جزء 26، سوره محمد، آیه 13-14:
و چه بسیار شهرهایی كه از شهری كه تو را بیرون كرد پر قدرتتر بودند، ما همه آنها را نابود كردیم، و یاوری نداشتند! آیا كسی كه دلیل روشنی از سوی پروردگارش دارد همانند كسی است كه زشتی اعمالش در نظرش تزیین شده، و از هوای نفس پیروی می كند؟!
ای بیپدر
۱۳۸۸/۰۶/۲۵
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی .......... تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
و در ادامه ابیاتی در همین سبک و وزن به ذهن این حقیر خطور کرد که در اصل همان مصراع اول مد نظر است و مصراع دوم را میتوان بدون کاستن از اصل مطلب حذف نمود:
ای بیپدر بکوش که صاحب پدر شوی
ای بیپسر بكوش كه صاحب پسر شوی ......... تا همدم زنی نشوی، كی پدر شوی؟
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی (ادامه شعر حافظ)
ای بیادب بکوش که صاحب ادب شوی
ای بیشعور بکوش که صاحب خرد شوی
ای بیالاغ بکوش که صاحب یه خر شوی
ای بیهمهچیز بکوش تا صاحب یه چیز شوی
ای بیسواد بکوش که با مدرکت دکتر شوی
ای بیطرف بکوش که صاحب طرف شوی ........ کاری مکن که تیر غضب را هدف شوی
ای بیوفا بکوش که صاحب زانتیا شوی
ای بیصنم بکوش که صاحب یه اسب شوی
ای بیرمق بکوش که صاحب یه پـُک شوی
ای بیجَنــَم بکوش که روزی مگس شوی
ای بینمک بکوش که گولهی نمک شوی
ای بیخاصیت بکوش که ناگه عسل شوی
ای بیثمر بکوش که روزی 2در شوی
ای بیهنر بکوش که صاحب مال و منال شوی
ای بیصفا بکوش که صاحب چمن شوی
ای بیسبب بکوش که صاحب مـَلــَک شوی
ای بینظر بکوش که صاحب منصب شوی
ای بیهدف بکوش که صاحب مقام شوی
ای بیکفن بکوش که صاحب فلک شوی
ای بیخدا بکوش که روزی خود ِخدا شوی
ای بیحیا بکوش که روزی لخت شوی
ای بیپدرومادر نکوش که صاحبش نمیشوی
پ.ن. در تکمیل و بهبود این اشعار مرا یاری کنید.
پ.پ.ن. مطالب قرآنی در پست بعدی، انشاء...
09/09/09
۱۳۸۸/۰۶/۱۸
این سایت هم جالبه، یه نگاهی بهش بندازید (+)
خب، بریم سراغ آیات امروز
جزء 18، سوره مومنون، آیه 57-62:
در حقیقت، کسانی که از بیم پروردگارشان هراسانند. و کسانیکه به نشانههای پروردگارشان ایمان دارند. و آنان به پروردگارشان شرک نمیورزند. و آنهایی که که همه آنچه را که باید ادا کنند ، ادا میکنند و بازهم دلهایشان هرسان است از اینکه روزی به نزد پروردگارشان باز میگردند. اینان در نیکیها میشتابند و در آن از یکدیگر پیشی میگیرند. ما بر هیچکس جز به اندازه توانش تکلف نمیکنیم و نزد ما کتابی است که به حق سخن میگوید و بر آنها هیچ ستمی نمیشود.
جزء 18، سوره نور، آیه 55:
خداوند به کسانی که ایمان آورند و اعمال شایسته انجام دهند وعده داده است که آنان را بر روی زمین جانشین گرداند همچنانکه کسانی را که پیش از آنها بودند نیز جانشین پیشینیان گرداند و آیینی را که برای آنها پسندیده پابرجا خواهد کرد و بیمشان را به ایمنی مبدل کند، و مرا میپرستند و هیچ چیز را با من شریک نمیکنند و آنان که از این پس کفر ورزند، نافرمانند.
جزء 19، سوره نمل، آیه 13-14:
و هنگامی که آیات روشنگر ما به سویشان آمد گفتند : این سحری آشکار است و با آنکه دلهایشان بدان یقین داشت از روی ظلم و سرکشی آنرا انکار کردند . پس بیبن عاقبت مفسدان چگونه بود!
previously on ...
۱۳۸۸/۰۶/۱۷
خب، آخه خیلی وقته که لاست ندیدم، حالا باید تا سه-چهار ماه دیگه صبر کنیم تا فصل آخرش آماده بشه، سخته دیگه. من هم که دیگه تحمل ندارم، رفتم سراغ Prison Break. این یکی از اون هم جذاب تره، خدا به دادم برسه. حالا بعداً در مورد این توضیح میدم. فعلا ً بریم سراغ کار خودمون و آیات مربوطه:
جزء 10، سوره توبه، آیه 24:
بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طایفه شما و اموالی كه به دست آورده اید و تجارتی كه از كساد شدنش بیم دارید و مساكن مورد علاقه شما، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار این باشید كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعیت نا فرمانبردار را هدایت نمی کند.
جزء 11، سوره یونس، آیه 44-45:
خدا به هیچ وجه به مردم ستم نمی كند لیكن مردم خود بر خویشتن ستم می كنند. و روزى كه آنان را گرد می آورد گویى جز به اندازه ساعتى از روز درنگ نكرده اند با هم اظهار آشنایى می كنند قطعا كسانى كه دیدار خدا را دروغ شمردند زیان كردند و به حقیقت راه نیافتند.
جزء 12، سوره هود، آیه 113:
و تكیه بر ظالمان نكنید كه موجب می شود آتش شما را فرو گیرد و در آن حال جز خدا هیچ ولی و سرپرستی نخواهید داشت و یاری نمی شوید.
جزء 13، سوره رعد، آیه 11:
براى او فرشتگانى است كه پى در پى او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سرش پاسدارى می كنند در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمی دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد هيچ برگشتى براى آن نيست و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهد بود.
جزء 14، سوره نحل، آیه 18:
و اگر نعمت الهى را بشماريد، نمی توانيد آن را شمارش كنيد، بی گمان خداوند آمرزگار مهربان است.
جزء 15، سوره اسراء، آیه 67-69:
و هنگامی كه در دریا ناراحتی به شما برسد همه كس را جز او فراموش خواهید كرد، اما هنگامی كه شما را به خشكی نجات دهد روی می گردانید، و انسان كفران كننده است! آیا از این ایمن هستید كه در خشكی (با یك زلزله شدید) شما را در زمین فرو ببرد یا طوفانی از سنگریزه بر شما بفرستد (و در آن مدفونتان كند) سپس حافظ (و یاوری) برای خود نیابید؟! یا اینكه ایمن هستید كه بار دیگر شما را به دریا بازگرداند و تندباد كوبنده ای بر شما بفرستد و شما را بخاطر كفرتان غرق كند، حتی كسی كه خونتان را مطالبه نماید پیدا نكنید.
جزء 16، سوره مریم، آیه 67:
آیا انسان به خاطر نمی آورد كه ما او را پیش از این آفریدیم در حالی كه چیزی نبود.
جزء 17، سوره حج، آیه 45-48:
چه بسیار از شهرها و آبادیها كه آنها را نابود و هلاك كردیم در حالی كه ستمگر بودند به گونه ای كه بر سقفهای خود فرو ریختند (نخست سقفها ویران گشت و بعد دیوارها به روی سقفها!) و چه بسیار چاه پر آب كه بی صاحب ماند و چه بسیار قصرهای محكم و مرتفع! آیا آنها سیر در زمین نكردند تا دلهائی داشته باشند كه با آن حقیقت را درك كنند یا گوشهای شنوائی كه ندای حق را بشنوند چرا كه چشمهای ظاهر نابینا نمی شود بلكه دلهائی كه در سینه ها جای دارد بینائی را از دست می دهد! آنها با عجله از تو تقاضای عذاب می كنند، در حالی كه خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد، و یك روز نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهائی است كه شما می شمرید. و چه بسیار شهرها و آبادیها كه به آنها مهلت دادم در حالی كه ستمگر بودند (اما از این مهلت برای اصلاح خویش استفاده نكردند) سپس آنها را گرفتم، و همه به سوی من باز می گیردند.
مرد و قولش :دال
۱۳۸۸/۰۶/۱۱
و اما آیات جزء 5 تا 9 (بقیه اش رو فردا میگذارم)
جز 5 ، سوره نساء، آیه 133-134 :
ای مردم اگر او بخواهد شما را از میان می یرد و افراد دیگری را (به جای شما) می آورد و خداوند توانائی بر این كار دارد. هركس ثواب دنيوى می خواهد (بداند كه) ثواب دنیوى و اخروى نزد خداوند است و خدا شنواى داناست.
جز 6 ، سوره مائده، آیه 35-37 :
ای كسانی كه ایمان آورده اید پرهیزگاری پیشه كنید و وسیله ای برای تقرب به خدا انتخاب نمائید و در راه او جهاد كنید باشد كه رستگار شوید. در حقیقت كسانى كه كفر ورزیدند اگر تمام آنچه در زمین است براى آنان باشد و مثل آن را (نیز) با آن (داشته باشند) تا به وسیله آن خود را از عذاب روز قیامت بازخرند از ایشان پذیرفته نمی شود و عذابى پر درد خواهند داشت.
آنها پيوسته می خواهند از آتش خارج شوند ولی نمی توانند خارج شوند و براي آنها مجازات پايداری است.
جز 7 ، سوره انعام، آیه 6 :
آیا مشاهده نكردند چقدر از اقوام پیشین را هلاك كردیم؟! اقوامی كه (از شما نیرومندتر بودند و) قدرتهائی به آنها دادیم كه به شما ندادیم، بارانهای پی در پی بر آنها فرستادیم و نهرها از زیر (آبادیهای) آنها جاری ساختیم (اما هنگامی كه سركشی و طغیان كردند) آنها را به خاطر گناهانشان نابود ساختیم و جمعیت دیگری بعد از آنان بوجود آوردیم.
جز 8 ، سوره اعراف، آیه 38-40 :
(خداوند به آنها) می گوید: داخل شوید در صف گروه های مشابه خود از جن و انس در آتش، هر زمان گروهی وارد می شوند گروه دیگر را لعن می کنند تا همگی با ذلت در آن قرار گیرند (در این هنگام) گروه پیروان درباره پیشوایان خود می گویند: خداوندا! اینها بودند كه ما را گمراه ساختند پس كیفر آنها را از آتش دو برابر كن (كیفری برای گمراهیشان و كیفری به خاطر گمراه ساختن ما) می گوید برای هر كدام (از شما) عذاب مضاعف است ولی نمی دانید.
جز 9 ، سوره اعراف، آیه 146-147 :
به زودى كسانى را كه در زمین بناحق تكبر میرزند از آیاتم رویگردان سازم (به طورى كه) اگر هر نشانهاى را (از قدرت من) بنگرند بدان ایمان نیاورند و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند و اگر راه گمراهى را ببینند آن را راه خود قرار دهند این بدان سبب است كه آنان آیات ما را دروغ انگاشته و غفلت ورزیدند. و دروغ دارندگان آیات ما و لقاى آن جهانى، اعمالشان باطل شده است، آیا جز در برابر كار و كردارشان جزا می یابند؟
و مجدداً جز 9 ، سوره انفال، آیه 20-23 :
ای كسانی كه ایمان آوردهاید اطاعت خدا و پیامبرش را كنید و سرپیچی ننمائید در حالی كه سخنان او را میشنوید. و همانند كسانی نباشید كه میگفتند: شنیدیم ولی در حقیقت نمیشنیدند. بدترین جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالی هستند كه اندیشه نمیكنند.
اگه در نوشتن کامنت مشکلی هست از لینک زیر استفاده کنید.
نظرات
تلسکوپ در ماه مبارک
۱۳۸۸/۰۶/۰۳
امروز توی گوگل که برید، به مناسبت چهارصدمین سالگرد (اختراع) تلسکوپ گالیله لوگوی خودش رو عوض کرده و به شکل فوق در آورده است. من واقعاً اطلاعی ندارم که تلسکوپ را چه کسی ساخته یا اختراع کرده است، عینک ساز هلندی بوده یا گالیله بوده ویا خواجه نصیرالدین ویا چینی ها. اما تا آنجا که میدانم، 400سال قبل از گالیله و حتی بیشتر ما در ایران علم نجوم و ستاره شناسی داشتیم و رصد خانه مراغه(+) که شهرت جهانی دارد. این همه تاریخ تحریف شده راست و دروغش دیگه معلوم نیست، اما واقعاً اگه ما 800سال پیش رصد خانه داشتیم، پس توی رصد خانه چیکار می کردند؟ قاعدتاً اگه تلسکوپ هم نبوده یه چیزی شبیه تلسکوپ مثل سدس(+) یا اسطرلاب(+) و هر چیز دیگه ای بوده که اونجا بتوانند ستاره ها را رصد کنند.
به هر صورت کسی هم نمی داند که اول مرغ بوده یا تخم مرغ، اما تاریخ را فاتحان می نویسند و هر جور دلشان بخواهد می نویسند و اونوقت هست که تشخیص راست و دروغش مشخص نیست.
من هم به مناسبت چهارصدمین سالگرد تلسکوپ گالیله و اعترافات مشهورش برای ثبت در تاریخ عکس متهمان و معترفان امروز را میگذارم اینجا، که چه کسانی هستند و چه کسانی خواهند بود را می توانید خودتان قضاوت کنید یا به دست تاریخ نویسان بسپارید!
جزء دو: سوره بقره، آیه 216 (+)
جزء سه: سوره آل عمران،آیه 91 (+)
در حقيقت كسانى كه كافر شده و در حال كفر مرده اند اگر چه زمين را پر از طلا كنند و آن را [براى خود] فديه دهند هرگز از هيچ يك از آنان پذيرفته نگردد آنان را عذابى دردناك خواهد بود و ياورانى نخواهند داشت.
جزء چهار: سوره آل عمران، آیات 139-141 (+)
و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد! اگر به شما (در ميدان احد) جراحتی رسيد (و ضربهاي وارد شد)، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر)، جراحتی همانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها(ی پيروزي و شكست) را در ميان مردم می گردانيم؛ (و اين خاصيت زندگي جهان است) تا افرادی كه ايمان آورده اند شناخته شوند و خداوند از ميان شما قربانيانی بگيرد، و خداوند ظالمان را دوست نمی دارد. و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را تدريجاً نابود سازد.
پ.ن. اون آیه ای هم که میشه بهش استناد کرد و توی نماز جمعه با کفش نماز خوند رو همینجاها پیدا کردم، ایناهاش: بقره، آیه 239: و اگر (به خاطر جنگ، يا خطر ديگری) بترسيد، (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد! اما هنگامي كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد! ( نماز را به صورت معمولی بخوانيد!) همانگونه كه خداوند، چيزهايي را كه نميدانستيد، به شما تعليم داد.
بقره 85
۱۳۸۸/۰۶/۰۱
دانلود صوت
چه کسی بود صدا زد "هلو"
۱۳۸۸/۰۵/۳۱
عصر جمعه ، آخرین روز ماه شعبان، منتظرم. منتظر ماه رمضان، که بیاید و ما را سبک کند تا بتوانیم شاید به خدایمان نزدیکتر شویم. نشستهام و دکلمههای شعر سهراب با صدا خسرو را گوش میدهم و چه احساس دلتنگی دارد این لحظات:
بزرگ بود و از اهالي امروز بود
و باتمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلکهاش، مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دستهاش، هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میکرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره میزد
برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم، که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم
دانلود
پ.ن. حتماً گوش کنید
نون والقلم
۱۳۸۸/۰۵/۲۹
«نون و القلم» نوشته جلال آلاحمد را میتوان نسخه ایرانی کتاب قلعه حیوانات اورول نامید. اگر نخواندهاید، مطالعه و مقایسه آن با آثار جرج اورول میتواند مفید باشد.
«نون و القلم» داستانی خواندنی و عبرتآموز است که آلاحمد با قلم ساده و رسای خود تحریر کرده است. این داستان، ماجرای چگونه به قدرت رسیدن و چگونه سرنگون شدن عدهای «قلندر» نام است که ابتدا با به قدرت رسیدن، اصلاحات فراوانی انجام میدهند ولی به تدریج از همه اصلاحات خود عدول کرده و به نظام قبل از خود بازمیگردند.
قالب داستان، روایی و از زبان سوم شخص است. راوی داستان با زبانی ساده و البته آکنده از اصطلاحات و عبارات عامیانه زبان فارسی و با لحنی جذاب و گیرا سخن میگوید. فضای ترسیم شده از شهر، نمونهی نسبتاً کاملی از شهرهای بزرگ تمدن اسلامی است که هویت اسلامی آن به زیبایی توصیف و ترسیم شده است. در حاشیه نقل داستان، گاه به گاه عقاید و تفکرات عامه مردم بازگو میشود.
«نون والقلم» حكايت يك انقلاب است. شورش يك فرقه بر عليه «قبله عالم». اما اين ظاهر ماجراست. اين شورش نه به خاطر حميت و تلاش قلندرها ، كه به خاطر جاخالیكردن و فرار قبله عالم است! وگرنه نويسنده قلندرها را مرد عمل نمیداند كه برای آنها شانس پيروزی در برابر قوای حكومتی قايل باشد.
قهرمانان داستان دو ميرزابنويساند. شايد اين سوال به وجود بيايد كه چرا اين دو نفر بايد شاهد بر ماجرا باشند؟ در روزگاری كه قصه در آن میگذرد ، ميرزابنويسها حافظ اسرار مردماند. در شهری با اين بزرگی و عظمت ، به تعداد انگشتان يك دست هم باسواد پيدا نمیشود! ناچار تمام فرياد و شكايت مردم بر دل و گوش ميرزابنويسهاست كه عريضه بنويسند تا گرهی از مشكلات مردم را باز كنند. اين گونه است كه «ميرزا اسدالله» میشود وجدان بيدار يك انسان در دل يك جامعه نادان و بینوا. ميرزای ديگر اهل خرافه و جادو هم هست تا به اين وسيله هر چه بيشتر نان جهالت مردم را بخورد. اما او هم نقش منفی داستان نيست. او فقط شناگر ماهری بوده تا در اين دنيای دون از نان خوردن نيفتد! چهرههای منفی اين داستان امثال ميزانالشريعهها و خانلرخان مقرب ديواناند. به طور كلی در عصر جلال ، مقابله نويسندگان روشن فكر با آخوندهای دنياپرست بسيار عمده و شديد بود. اين نكته را میتوان از نوشتههای صادق هدايت، جمال زاده و بسياری ديگر يافت.
جان كلام و هدف اصلی داستان در كلام ميرزا اسدالله خلاصه میشود. او به هيچ حكومتی باور ندارد ، چرا كه لازمهی هر حكومت ، خشونت و قساوت و زندان و حكم كردن است و اينها همان چيزهایی است كه ميرزا از آنها میترسد. از نظر ميرزا ، ابدی هر كس به تكليف وجدان خود عمل كند تا بار امانتی را كه خدا بر دوشش قرار داده به زمين بگذارد. ديد جلال در اين باره كاملا ً انسان گرايانه و مبتنی بر وجدان است.
اما جلال در بيان نظرش در انتخاب راه درست سكوت میكند. او تنها راه فعلی را نفی كرده و دست آخر هرگونه حكومتی را نفی میكند كه میدانيم راهی غير عملی است. تنها میتوان خود را از تمام بازیهای سياسی كنار كشيد. كاری كه میدانيم جلال هرگز نكرد. در كتاب نويسنده بارها با خودش مشاجره میكند. اين دو ميرزا بنويس تكههایی از روح نويسنده هستند و بحث آنها، مناظره جلال با خودش است. مناظرهای كه در پايان نتيجهای هم ندارد.
اما هنر ديگر جلال در اين داستان ، به نمايش كشيدن زبونی آنهایی است كه مدعیاند برای خدمت به مرد آمدهاند. آنها كه بر اثر يك حادثه و از روی تقدير چرخ امور به دستشان افتاد و حالا كه به ميان گود آمدهاند میبينند كه نمیشود با موعظه و مدارا هم منافع خود را تامين كرد و هم مردم را راضی نگاه داشت. اين است كه دوباره زندانها راه میافتد. دوباره قراولها در كوچه شروع میكنند به باجگيری و كتك زدن مردم. دست آخر هم كه به مشكلی بر میخورند چله مینشينند و دعا میخوانند تا خدا رفع مشكل كند! در آخر داستان هم ، همه مردم از شهر رفتهاند و دیگر کسی نمانده که قلندرها یا قبله عالم بر آنها حکومت کنند.
در ادامه قسمتهایی از این کتاب را آوردهام که میتوان گفت همخوانی خاصی با جامعه همین الان دارد. اگه علاقهمند بودید، میتوانید کل داستان را از اینجا بخوانید(+)
- هيچ کس هم نيست نطق بزند. عجب شهر هرتي شده! توي همچه شهري اگه من جاي اين قلندرها بودم ادعاي خدايي مي کردم،امام زمان که جاي خود دارد.
- قضيه از اين قرار بود که رئيسشان، ميرزا کوچک جفردان ، سي-چهل سال پيش از وقايع قصه ما، خودش را آخر عمري توي يک خرمه تيزاب انداخته بود و سر به نيست کرده بود و مريدانش چو انداخته بودند که غيبش زده و به زودي ظهور ميکند و دنيا را پر از عدل و داد ميکند.
- ميگويند خيلي از قلندرها هم اهل دود و دم بودند و بنگ و حشيش ميکشيدند
- توی شهر چو افتاد که قبله عالم با تمام وزرا و قشون و حشم و حرمسرا ، شبانه در رفته و به زودی قلندرها میآیند سرکار
- قرار است که در این مدت ، اردوی حکومتی خودش را به سرحد برساند و با دولت همسایه قرار امضاء کنند و در مقابل یه چیزی که لابد میدهند ازشان توپ و توپچی بگیرند برای سرکوبی ما ...
- قلندرها همان شب بساط شان را جمع کردند و بردند به ارگ حکومتی و تکیهها را گذاشتند برای رتق و فتق امور مردم
- اهالی شهر ، که بيشترشان نمیدانستند ته و توی اوضاع از چه قرار است. ولی همينقدر که فهميده بودند قبلهی عالم سايهاش را برداشته و رفته ، و همين قدر که نان و گوشت شان ارزان شده بود و دم به دم هم ، تنهشان به تنه قراول و گشتی حکومت نمیخورد و مهمتر از همه ، همين قدر که میديدند از آدمکشی و خون تو شيشه کردن و بچاب بچاب قلندرها خبری نيست ؛ خوش و خوشحال بودند و با دل راحت می دويدند به تماشای توپ های قلندرساز ؛ و مثل اين که يک چيزی را از روی گرُدهشان برداشته باشند ، راحت تر نفس میکشيدند ، و آزادتر شوخی میکردند
- اما همه اينها به جای خود ، يک ناراحتی کوچک هم داشتند . و آن اين بود که چرا بايد مجبور باشند هونگ برنجیهاشان را که تا به حال يک گوشهی مطبخ افتاده بود ، بدهند و هونگهای سنگی زمخت قلندرساز را جايش بگذارند آن هم هونگهايی را که اغلب پدر در پدر ارث برده بودند ، و حالا که جايش خالی مانده بود ، میفهميدند چه خاطراتی از آن داشتهند و چه بدجوری به زنگ صدايش خالی مانده بود
- همه دعانويس ها بساط را ورچيدهاند و رفتهاند قلندر شدهاند
- ميرزا ! من میفهمم که تو اهل اصولی . اما آخر اين اصول برای که وضع شده ؟ جز برای آدمی زاد ؟ درست ؟ بنای کار تو هم بر ايمان و اصول . اين هم درست . اما آن ايمانی که کشتار آدمی زاد را روا بداند ، حق نيست . باطل است . حالا میفهمی که ما چه به سر داريم ؟ حفظ نفوس مردم . حتی به قيمت از دست دادن ايمان و اصول.
- اما کار يک مملکت که کار يک ده نيست!
- گيرم که اين حضرات بردند و به حکومت هم رسيدند ، تازه به نظر من هيچ اتفاق جدی نيفتاده . رقيبی رفته و رقيب ديگر جايش نشسته . میدانيد ، من در اصل با هر حکومتی مخالفم . چون لازمه هر حکومتی ، شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعيد . دوهزار سال است که بشر به انتظار حکومت حکما خيال بافته . غافل از اين که حکيم نمیتواند حکومت بکند ، سهل است ، حتی نمیتواند به سادگی حکم و قضاوت بکند . حکومت از روز ازل کار آدمهای بیکله بوده . کار اراذل بوده که دور علم يک ماجراجو جمع شدهاند و سينه زدهاند تا لفت و ليس کنند . کار آدمهايی که میتوانند وجدان و تخيل را بگذارند لای دفتر شعر ، و به ملاک غرايز حيوانی حکم کنند ، قصاص کنند ، السن بالسن ، تلافی ، کيفر ، خونريزی و حکومت . در حالی که کار اصلی دنيا در غياب حکومتها میگذرد . در حضور حکومت ، کار دنيا معوق میماند.
- زندگی برای آدم بیفکر هميشه راحت است . خورد و خواب است ، و رفتار بهايم . اما وقتی پای فکر به ميان آمد ، تو بهشت هم که باشی آسوده نيستی . مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گريخت ؟ برای اين که عقل به کلهاش آمد و چون و چرايش شروع شد . خيال میکنيد بار امانتی که کوه از تحملش گريخت و آدم قبولش کرد چه بود ؟ آدم زندگی چارپايی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنيای پر از چون و چرای عقل و وظيفه ، به دنيای پر از هول و هراس بشريت
- خيالت راحت باشد که برای من فرقی نمیکند . من نيستم از آنهايی که به انتظار امام زماناند. برای من هرکسی امام زمان خودش است . مهم اين است که هر آدمی به وظيفه امامت زمان خودش عمل کند . بار امانت یعنی همين
- اگر يادتان باشد ، روز اول حکومت قلندرها ، مردم در دوستاق خانه را شکستند و همه حبسیها ول شدند تو شهر . گاهی هم عربدهکشی و قدارهبندی پيش میآمد و يکهو فلان بازارچه قرق میشد . چون از وقتی قلندرها آمده بودند سرکار ، منع و تحريم میخواری ورافتاده بود و شيرهخانهها و میخانههای شهر داير شده بود و قيمت حشيش آمده بود پايين.
- ما اصلا زندگی بشری نمیکنيم . زندگی ما ، زندگی نباتی است . درست مثل يک درخت . زمستان که آمد و برگ و بارش ريخت ، مینشيند به انتظار بهار ، تا برگ دربياورد. بعد به انتظار تابستان ، تا ميوه بدهد . بعد به انتظار باران ، بعد به انتظار کود ، و همين جور ...
- اين حضرات قرار بود امکان بيشتری برای زندگی به مردم بدهند . و حالا که درماندهاند ، سرکردهشان رفته چله نشسته . چرا ؟ چون انتظار اين تحريکات را نداشتهاند يعنی آماده برخورد با حملات خارجی نبودهاند . عين درخت . اين چلهنشينی کار آنهايی است که خيال میکنند تحولات خارجی يا رحمت الهی است يا بلای آسمانی . و اين درست رسم ابتدای خلقت است
- می دانستم که اگر حاکم شدی ديگر نمیتوانی جانماز آب بکشی . میدانستم که ناچاری چشمت را ببندی و حکم کنی و خونبريزی و وحشت در دل ها ايجاد کنی و بترسانی تا خودت نترسی. اين است که نطفه هر حکومتی در دوره حکومت قبلی بسته میشود...
- اما مهم اين است که آدمی زاد وقتی کلهاش مشغول شد ، ديگر فکر شکم و زير شکم نيست. و کله مردم آن شهر و زمانه هم در آن روزها واقعا مشغول بود
- جنگی که به زودی در میگرفت و قحطی که همه را به امان آورده بود ، مردم را از هميشه وحشتزدهتر کرده بود و اين بود که هر کس دستش میرسيد زندگیاش را جمع و جور میکرد و در خانهاش را میبست و میسپرد به خدا ، دست زن و بچهاش را میگرفت و راه میافتاد. قلندرها هم که از خدا میخواستند ، هرچه جمعيت شهر کمتر میشد ، آزوقه کمتری لازم بود . گذشته از آن که گلولههای اردوی حکومت کشتار کمتری میکرد ، بعد هم دست و بال خودشان بازتر بود . اين بود که از روز پيش توی شهر جار زدند که بچهها معاف ، اما هر مرد و زن بالغی ، دونفری يک سکه طلا عوارض دروازه بدهند و بروند به امان خدا . و همين جوری بود که شهر دو روزه سوت و کور شد . و جز يک عده فقير فقرا يا خود قلندرها يا مامورهای خفيه حکومت کسی باقی نماند.
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست .................... کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن ................ که دوست خود روش بندهپروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم ............................... که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی ............................ وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم ...................................... که آدمی بچهای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست ............................. نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا ............................. که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد ................... جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه ......................... که لطف طبع و سخن گفتن دری داند