تلسکوپ در ماه مبارک

۱۳۸۸/۰۶/۰۳



امروز توی گوگل که برید، به مناسبت چهارصدمین سالگرد (اختراع) تلسکوپ گالیله لوگوی خودش رو عوض کرده و به شکل فوق در آورده است. من واقعاً اطلاعی ندارم که تلسکوپ را چه کسی ساخته یا اختراع کرده است، عینک ساز هلندی بوده یا گالیله بوده ویا خواجه نصیرالدین ویا چینی ها. اما تا آنجا که میدانم، 400سال قبل از گالیله و حتی بیشتر ما در ایران علم نجوم و ستاره شناسی داشتیم و رصد خانه مراغه(+) که شهرت جهانی دارد. این همه تاریخ تحریف شده راست و دروغش دیگه معلوم نیست، اما واقعاً اگه ما 800سال پیش رصد خانه داشتیم، پس توی رصد خانه چیکار می کردند؟ قاعدتاً اگه تلسکوپ هم نبوده یه چیزی شبیه تلسکوپ مثل سدس(+) یا اسطرلاب(+) و هر چیز دیگه ای بوده که اونجا بتوانند ستاره ها را رصد کنند.
به هر صورت کسی هم نمی داند که اول مرغ بوده یا تخم مرغ، اما تاریخ را فاتحان می نویسند و هر جور دلشان بخواهد می نویسند و اونوقت هست که تشخیص راست و دروغش مشخص نیست.
من هم به مناسبت چهارصدمین سالگرد تلسکوپ گالیله و اعترافات مشهورش برای ثبت در تاریخ عکس متهمان و معترفان امروز را میگذارم اینجا، که چه کسانی هستند و چه کسانی خواهند بود را می توانید خودتان قضاوت کنید یا به دست تاریخ نویسان بسپارید!


در ماه مبارک رمضان قصد دارم که از هر جزء مثل پست قبل یک آیه را انتخاب کنم و برایتان بنویسم، اما چون هر روز نمی توانم پست آپدیت کنم احتمالاً هر از چند روز یک بار اینکار را خواهم کرد، امروز از جزء دو، سه و چهار آیاتی انتخاب کردم که می گذارم اینجا. ترجمه فراسی آیه را می آورم، خود آیه را لینک میدم.

جزء دو: سوره بقره، آیه 216 (+)
جهاد در راه خدا واجب شده است در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمی داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست می‏ داريد و آن براى شما بد است و خدا می ‏داند و شما نمی دانيد.

جزء سه: سوره آل عمران،آیه 91 (+)
در حقيقت كسانى كه كافر شده و در حال كفر مرده ‏اند اگر چه زمين را پر از طلا كنند و آن را [براى خود] فديه دهند هرگز از هيچ يك از آنان پذيرفته نگردد آنان را عذابى دردناك خواهد بود و ياورانى نخواهند داشت.

جزء چهار: سوره آل عمران، آیات 139-141 (+)
و سست نشويد! و غمگين نگرديد! و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد! اگر به شما (در ميدان احد) جراحتی رسيد (و ضربهاي وارد شد)، به آن جمعيت نيز (در ميدان بدر)، جراحتی همانند آن وارد گرديد. و ما اين روزها(ی پيروزي و شكست) را در ميان مردم می‏ گردانيم؛ (و اين خاصيت زندگي جهان است) تا افرادی كه ايمان آورده ‏اند شناخته شوند و خداوند از ميان شما قربانيانی بگيرد، و خداوند ظالمان را دوست نمی ‏دارد. و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را تدريجاً نابود سازد.

پ.ن. اون آیه ای هم که میشه بهش استناد کرد و توی نماز جمعه با کفش نماز خوند رو همینجاها پیدا کردم، ایناهاش: بقره، آیه 239: و اگر (به خاطر جنگ، يا خطر ديگری) بترسيد، (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد! اما هنگامي كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد! ( نماز را به صورت معمولی بخوانيد!) همانگونه كه خداوند، چيزهايي را كه نميدانستيد، به شما تعليم داد.

بقره 85

۱۳۸۸/۰۶/۰۱


باز همین شما هستید كه یكدیگر را می‌كشید و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون می‌رانید و در این گناه و تجاوز به یكدیگر كمك میكنید (و اینها همه نقض ‍ پیمانی است كه با خدا بسته‌اید) و اگر به اسارت پیش شما آیند به [دادن] فدیه آنان را آزاد می‌كنید با آنكه [نه تنها كشتن بلكه] بیرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آیا به بعضی از دستورات كتاب آسمانی ایمان می‌آورید و به بعضی كافر می‌شوید؟! پس جزاى هر كس از شما كه چنین كند جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود و روز رستاخیز ایشان را به سخت‌ترین عذابها باز برند و خداوند از آنچه می‌كنید غافل نیست


دانلود صوت

چه کسی بود صدا زد "هلو"

۱۳۸۸/۰۵/۳۱

عصر جمعه ، آخرین روز ماه شعبان، منتظرم. منتظر ماه رمضان، که بیاید و ما را سبک کند تا بتوانیم شاید به خدایمان نزدیکتر شویم. نشستهام و دکلمههای شعر سهراب با صدا خسرو را گوش میدهم و چه احساس دلتنگی دارد این لحظات:


بزرگ بود و از اهالي امروز بود
و باتمام افق
های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می
فهمید

صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک
هاش، مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست
هاش، هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه
ترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر می
شد

همیشه کودکی باد را صدا می
کرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره می
زد
برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم، که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ

و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم






دانلود


پ.ن. حتماً گوش کنید




نون والقلم

۱۳۸۸/۰۵/۲۹


«نون و القلم» نوشته جلال آل‌احمد را می‌توان نسخه ایرانی کتاب قلعه حیوانات اورول نامید. اگر نخوانده‌اید، مطالعه و مقایسه آن با آثار جرج اورول می‌تواند مفید باشد.
«نون و القلم» داستانی خواندنی و عبرت‌آموز است که آل‌احمد با قلم ساده و رسای خود تحریر کرده است. این داستان، ماجرای چگونه به قدرت رسیدن و چگونه سرنگون شدن عده‌ای «قلندر» نام است که ابتدا با به قدرت رسیدن، اصلاحات فراوانی انجام می‌دهند ولی به تدریج از همه‌ اصلاحات خود عدول کرده و به نظام قبل از خود بازمی‌گردند.

قالب داستان، روایی و از زبان سوم شخص است. راوی داستان با زبانی ساده و البته آکنده از اصطلاحات و عبارات عامیانه‌ زبان فارسی و با لحنی جذاب و گیرا سخن می‌گوید. فضای ترسیم شده از شهر، نمونه‌ی نسبتاً کاملی از شهرهای بزرگ تمدن اسلامی است که هویت اسلامی آن به زیبایی توصیف و ترسیم شده است. در حاشیه‌ نقل داستان، گاه به گاه عقاید و تفکرات عامه مردم بازگو می‌شود.


«نون والقلم» حكايت يك انقلاب است. شورش يك فرقه بر عليه «قبله‌ عالم». اما اين ظاهر ماجراست. اين شورش نه به خاطر حميت و تلاش قلندرها ، كه به خاطر جا‌خالی‌كردن و فرار قبله عالم است! وگرنه نويسنده قلندرها را مرد عمل نمی‌داند كه برای آنها شانس پيروزی در برابر قوای حكومتی قايل باشد.

قهرمانان داستان دو ميرزابنويس‌اند. شايد اين سوال به وجود بيايد كه چرا اين دو نفر بايد شاهد بر ماجرا باشند؟ در روزگاری كه قصه در آن می‌گذرد ، ميرزابنويس‌ها حافظ اسرار مردم‌اند. در شهری با اين بزرگی و عظمت ، به تعداد انگشتان يك دست هم باسواد پيدا نمی‌شود! ناچار تمام فرياد و شكايت مردم بر دل و گوش ميرزابنويس‌هاست كه عريضه بنويسند تا گرهی از مشكلات مردم را باز كنند. اين گونه است كه «ميرزا اسدالله» می‌شود وجدان بيدار يك انسان در دل يك جامعه نادان و بی‌نوا. ميرزای ديگر اهل خرافه و جادو هم هست تا به اين وسيله هر چه بيشتر نان جهالت مردم را بخورد. اما او هم نقش منفی داستان نيست. او فقط شناگر ماهری بوده تا در اين دنيای دون از نان خوردن نيفتد! چهره‌های منفی اين داستان امثال ميزان‌الشريعه‌ها و خانلرخان مقرب ديوان‌اند. به طور كلی در عصر جلال ، مقابله نويسندگان روشن فكر با آخوندهای دنياپرست بسيار عمده و شديد بود. اين نكته را می‌توان از نوشته‌های صادق هدايت، جمال زاده و بسياری ديگر يافت.

جان كلام و هدف اصلی داستان در كلام ميرزا اسدالله خلاصه می‌شود. او به هيچ حكومتی باور ندارد ، چرا كه لازمه‌ی هر حكومت ، خشونت و قساوت و زندان و حكم كردن است و اين‌ها همان چيزهایی است كه ميرزا از آنها می‌ترسد. از نظر ميرزا ، ابدی هر كس به تكليف وجدان خود عمل كند تا بار امانتی را كه خدا بر دوشش قرار داده به زمين بگذارد. ديد جلال در اين باره كاملا ً انسان گرايانه و مبتنی بر وجدان است.

اما جلال در بيان نظرش در انتخاب راه درست سكوت می‌كند. او تنها راه فعلی را نفی كرده و دست آخر هرگونه حكومتی را نفی می‌كند كه می‌دانيم راهی غير عملی است. تنها می‌توان خود را از تمام بازی‌های سياسی كنار كشيد. كاری كه می‌دانيم جلال هرگز نكرد. در كتاب نويسنده بارها با خودش مشاجره می‌كند. اين دو ميرزا بنويس تكه‌هایی از روح نويسنده هستند و بحث آنها‌، مناظره جلال با خودش است. مناظره‌ای كه در پايان نتيجه‌ای هم ندارد.

اما هنر ديگر جلال در اين داستان ، به نمايش كشيدن زبونی آنهایی است كه مدعی‌اند برای خدمت به مرد آمده‌اند. آنها كه بر اثر يك حادثه و از روی تقدير چرخ امور به دستشان افتاد و حالا كه به ميان گود آمده‌اند می‌بينند كه نمی‌شود با موعظه و مدارا هم منافع خود را تامين كرد و هم مردم را راضی نگاه داشت. اين است كه دوباره زندانها راه می‌افتد. دوباره قراول‌ها در كوچه شروع می‌كنند به باج‌گيری و كتك زدن مردم. دست آخر هم كه به مشكلی بر می‌خورند چله می‌نشينند و دعا می‌خوانند تا خدا رفع مشكل كند! در آخر داستان هم ، همه مردم از شهر رفته‌اند و دیگر کسی نمانده که قلندرها یا قبله عالم بر آنها حکومت کنند.

در ادامه قسمتهایی از این کتاب را آورده‌ام که می‌توان گفت هم‌خوانی خاصی با جامعه همین الان دارد. اگه علاقه‌مند بودید، می‌توانید کل داستان را از اینجا بخوانید(+)

  • هيچ کس هم نيست نطق بزند. عجب شهر هرتي شده! توي همچه شهري اگه من جاي اين قلندرها بودم ادعاي خدايي مي کردم،امام زمان که جاي خود دارد.

  • قضيه از اين قرار بود که رئيسشان، ميرزا کوچک جفردان ، سي-چهل سال پيش از وقايع قصه ما، خودش را آخر عمري توي يک خرمه تيزاب انداخته بود و سر به نيست کرده بود و مريدانش چو انداخته بودند که غيبش زده و به زودي ظهور مي‌کند و دنيا را پر از عدل و داد ميکند.

  • مي‌گويند خيلي از قلندرها هم اهل دود و دم بودند و بنگ و حشيش مي‌کشيدند
  • توی شهر چو افتاد که قبله عالم با تمام وزرا و قشون و حشم و حرمسرا ، شبانه در رفته و به زودی قلندرها می‌آیند سرکار

  • قرار است که در این مدت ، اردوی حکومتی خودش را به سرحد برساند و با دولت همسایه قرار امضاء کنند و در مقابل یه چیزی که لابد می‌دهند ازشان توپ و توپچی بگیرند برای سرکوبی ما ...

  • قلندرها همان شب بساط شان را جمع کردند و بردند به ارگ حکومتی و تکیه‌ها را گذاشتند برای رتق و فتق امور مردم

  • اهالی شهر ، که بيشترشان نمی‌دانستند ته و توی اوضاع از چه قرار است. ولی همين‌قدر که فهميده بودند قبله‌ی عالم سايه‌اش را برداشته و رفته ، و همين قدر که نان و گوشت شان ارزان شده بود و دم به دم هم ، تنه‌شان به تنه قراول و گشتی حکومت نمی‌خورد و مهم‌تر از همه ، همين قدر که می‌ديدند از آدم‌کشی و خون تو شيشه کردن و بچاب بچاب قلندرها خبری نيست ؛ خوش و خوشحال بودند و با دل راحت می دويدند به تماشای توپ های قلندرساز ؛ و مثل اين که يک چيزی را از روی گرُده‌شان برداشته باشند ، راحت تر نفس می‌کشيدند ، و آزادتر شوخی می‌کردند

  • اما همه اينها به جای خود ، يک ناراحتی کوچک هم داشتند . و آن اين بود که چرا بايد مجبور باشند هونگ برنجی‌هاشان را که تا به حال يک گوشه‌ی مطبخ افتاده بود ، بدهند و هونگ‌های سنگی زمخت قلندرساز را جايش بگذارند آن هم هونگ‌هايی را که اغلب پدر در پدر ارث برده بودند ، و حالا که جايش خالی مانده بود ، می‌فهميدند چه خاطراتی از آن داشته‌ند و چه بدجوری به زنگ صدايش خالی مانده بود

  • همه دعانويس ها بساط را ورچيده‌اند و رفته‌اند قلندر شده‌اند

  • ميرزا ! من می‌فهمم که تو اهل اصولی . اما آخر اين اصول برای که وضع شده ؟ جز برای آدمی زاد ؟ درست ؟ بنای کار تو هم بر ايمان و اصول . اين هم درست . اما آن ايمانی که کشتار آدمی زاد را روا بداند ، حق نيست . باطل است . حالا می‌فهمی که ما چه به سر داريم ؟ حفظ نفوس مردم . حتی به قيمت از دست دادن ايمان و اصول.

  • اما کار يک مملکت که کار يک ده نيست!

  • گيرم که اين حضرات بردند و به حکومت هم رسيدند ، تازه به نظر من هيچ اتفاق جدی نيفتاده . رقيبی رفته و رقيب ديگر جايش نشسته . می‌دانيد ، من در اصل با هر حکومتی مخالفم . چون لازمه هر حکومتی ، شدت عمل است و بعد قساوت و بعد مصادره و جلاد و حبس و تبعيد . دوهزار سال است که بشر به انتظار حکومت حکما خيال بافته . غافل از اين که حکيم نمی‌تواند حکومت بکند ، سهل است ، حتی نمی‌تواند به سادگی حکم و قضاوت بکند . حکومت از روز ازل کار آدم‌های بی‌کله بوده . کار اراذل بوده که دور علم يک ماجراجو جمع شده‌اند و سينه زده‌اند تا لفت و ليس کنند . کار آدم‌هايی که می‌توانند وجدان و تخيل را بگذارند لای دفتر شعر ، و به ملاک غرايز حيوانی حکم کنند ، قصاص کنند ، السن بالسن ، تلافی ، کيفر ، خون‌ريزی و حکومت . در حالی که کار اصلی دنيا در غياب حکومت‌ها می‌گذرد . در حضور حکومت ، کار دنيا معوق می‌ماند.

  • زندگی برای آدم بی‌فکر هميشه راحت است . خورد و خواب است ، و رفتار بهايم . اما وقتی پای فکر به ميان آمد ، تو بهشت هم که باشی آسوده نيستی . مگر چرا آدم ابوالبشر از بهشت گريخت ؟ برای اين که عقل به کله‌اش آمد و چون و چرايش شروع شد . خيال می‌کنيد بار امانتی که کوه از تحملش گريخت و آدم قبولش کرد چه بود ؟ آدم زندگی چارپايی را توی بهشت گذاشت و رفت به دنيای پر از چون و چرای عقل و وظيفه ، به دنيای پر از هول و هراس بشريت

  • خيالت راحت باشد که برای من فرقی نمی‌کند . من نيستم از آنهايی که به انتظار امام زماناند. برای من هرکسی امام زمان خودش است . مهم اين است که هر آدمی به وظيفه امامت زمان خودش عمل کند . بار امانت یعنی همين

  • اگر يادتان باشد ، روز اول حکومت قلندرها ، مردم در دوستاق خانه را شکستند و همه حبسی‌ها ول شدند تو شهر . گاهی هم عربده‌کشی و قداره‌بندی پيش می‌آمد و يکهو فلان بازارچه قرق می‌شد . چون از وقتی قلندرها آمده بودند سرکار ، منع و تحريم می‌خواری ورافتاده بود و شيره‌خانه‌ها و می‌خانه‌های شهر داير شده بود و قيمت حشيش آمده بود پايين.

  • ما اصلا زندگی بشری نمی‌کنيم . زندگی ما ، زندگی نباتی است . درست مثل يک درخت . زمستان که آمد و برگ و بارش ريخت ، می‌نشيند به انتظار بهار ، تا برگ دربياورد. بعد به انتظار تابستان ، تا ميوه بدهد . بعد به انتظار باران ، بعد به انتظار کود ، و همين جور ...

  • اين حضرات قرار بود امکان بيشتری برای زندگی به مردم بدهند . و حالا که درمانده‌اند ، سرکرده‌‌شان رفته چله نشسته . چرا ؟ چون انتظار اين تحريکات را نداشته‌اند يعنی آماده برخورد با حملات خارجی نبوده‌اند . عين درخت . اين چله‌نشينی کار آنهايی است که خيال می‌کنند تحولات خارجی يا رحمت الهی است يا بلای آسمانی . و اين درست رسم ابتدای خلقت است

  • می دانستم که اگر حاکم شدی ديگر نمی‌توانی جانماز آب بکشی . می‌دانستم که ناچاری چشمت را ببندی و حکم کنی و خون‌بريزی و وحشت در دل ها ايجاد کنی و بترسانی تا خودت نترسی. اين است که نطفه هر حکومتی در دوره حکومت قبلی بسته می‌شود...

  • اما مهم اين است که آدمی زاد وقتی کله‌اش مشغول شد ، ديگر فکر شکم و زير شکم نيست. و کله مردم آن شهر و زمانه هم در آن روزها واقعا مشغول بود

  • جنگی که به زودی در می‌گرفت و قحطی که همه را به امان آورده بود ، مردم را از هميشه وحشت‌زده‌تر کرده بود و اين بود که هر کس دستش می‌رسيد زندگی‌اش را جمع و جور می‌کرد و در خانه‌اش را می‌بست و می‌سپرد به خدا ، دست زن و بچه‌اش را می‌گرفت و راه می‌افتاد. قلندرها هم که از خدا می‌خواستند ، هرچه جمعيت شهر کمتر می‌شد ، آزوقه کم‌تری لازم بود . گذشته از آن که گلوله‌های اردوی حکومت کشتار کمتری می‌کرد ، بعد هم دست و بال خودشان بازتر بود . اين بود که از روز پيش توی شهر جار زدند که بچه‌ها معاف ، اما هر مرد و زن بالغی ، دونفری يک سکه طلا عوارض دروازه بدهند و بروند به امان خدا . و همين جوری بود که شهر دو روزه سوت و کور شد . و جز يک عده فقير فقرا يا خود قلندرها يا مامورهای خفيه حکومت کسی باقی نماند.


نه هر که چهره برافروخت دلبری داند ................... نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست .................... کلاه داری و آیین سروری داند
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن ................ که دوست خود روش بنده‌پروری داند
غلام همت آن رند عافیت سوزم ............................... که در گداصفتی کیمیاگری داند
وفا و عهد نکو باشد ار بیاموزی ............................ وگرنه هر که تو بینی ستمگری داند
بباختم دل دیوانه و ندانستم ...................................... که آدمی بچه‌ای شیوه پری داند
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست ............................. نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا ............................. که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
به قد و چهره هر آن کس که شاه خوبان شد ................... جهان بگیرد اگر دادگستری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه ......................... که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

and vice versa

وبالعکس

مسلمانی ز سر گیرید

۱۳۸۸/۰۵/۲۶


قبلاً اعلام شده بود که در رادیو دیگر ربنای شجریان را پخش نمی‌کنند (+)، الان هم که یک سری آهنگ دامبولی آماده کردند تا ماه رمضان پخش کنند و مردم برند حالشو ببرند (++) اگه خواستید ربنای قدیمی خودتون رو گوش بدید، از اینجا اون رو دانلود کنید (ربنا با صدای استاد شجریان)

برون شو ای غم از ســـیـنه که لطف یار می‌آید .............. تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می‌آید

نگویم یار را شادی، که از شادی گذشته ست او ............ مرا از فــرط عـــشـــق او ز شادی عار می‌آید

مســـلمانان، مسـلمانان، مسلمانی ز سر گیرید ............ کــــه کـفر از شرم یار من مسلمان‌وار می‌آید

بـــرو ای شـکر کاین نعمت زحد شکر بیرون شد ............. نـــخواهــم صبر گر چه او گهی همکار می‌آید

روید ای جــمله صورت‌ها که صورت‌های نو آمد ............... علمـــهاتان نــــگـون گردد که آن بسیار می‌آید

در و دیـــوار ایــــن سیـــنه همی دارد ز انبوهی .............. کـــه انــــدر در نـمی‌گنجد پس از دیوار می‌آید

مولانا

تبریک به تیم بسکتبال ایران که دیروز قهرمان آسیا شد (++)




این هم به مناسب تخته
شدن در روزنامه اعتماد ملی (کروبی در پاسخ به توهین‌کنندگان خود افشا کرد):


پ.ن.
و بازهم دلم میخواهد یه شعر دیگه از مولانا بگذارم اینجا:

پيوسته سرت سبز و لبت خندان باد / جان و دل عاشقان ز تو شادان باد
آنکس که ترا بيند و شادي نکند / سر زير و سيه گليم و سرگردان باد

بي‌ياري تو دل بسوي يار نشد / تا لطف غمت نديده غمخوار نشد
هرچيز که بسيار شود خار شود / غمهاي تو بسيار شد و خوار شد

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد / بيچاره دلم در غم بسيار افتاد
بسيار فتاده بود اندر غم عشق / اما نه چنين زار که اين بار افتاد


پیشرفت

۱۳۸۸/۰۵/۲۴


آهای! تویی که قبلاًها این برنامه‌ها رو از تلویزیون نگاه می‌کردی (+):
جیمبو / ای‌کیو سان / کاراگاه گجت / بابا لنگ‌دراز / مسافر کوچولو / توشیشان / سرنتی پیتی / سندباد / رامکال / پرفسور بالتازار / پینوکیو / پلنگ صورتی / پسر مبتکر / پرین / نل / مسافر کوچولو / مورچه و مورچه‌خوار / مارکوپولو / ملوان زبل / لوک خوش‌شانس / خانواده دکتر ارنست / جنگل سبز / جعفری / جکی و جیل / هاکل بری فین / حنا ، دختری در مزرعه / حاچ زنبور عسل / نیک و نیکو / پسر شجاع / گوریل انگوری و بیگلی بیگلی / فوتبالیستها / مهاجران / دور دنیا در 80 روز / دهکده حیوانات / چوبین / بولک و لولک / بارباپاپا / بنر / بچه‌های مدرسه والت / هادی و هدا / پینوکیو / یوگی و دوستان / ممول و دختر مهربون / رابین هود / خونه مادر بزرگه / مدرسه موشها / چاق و لاغر / زیزیگولو / سیندرلا / کلاه قرمزی / بامزی / اسکروچ

ممول

یا حتی اگه این رو میدیدی (++):

لی لی لی لی , لی لی لی حوضک
علی کوچولو این مرد کوچک
- - - - - - - -
علی کوچولو تو قصه‌ها نیست
مثل من و توست
اون دور دورا نیست
- - - - - - - -
نه قهرمانه
نه خیلی ترسو
نه خیلی پر خرف
نه خیلی کم رو
- - - - - - - -
خونه‌شون در داره
در خونه‌شون کلون داره
حیاط داره
ایوون داره
اتاقش طاقچه‌داره
حیاطش باغچه داره
باغچه‌ که دورش گلکاری
کنار حوضش بلبلی
لای لای لای
- - - - - - - -
لی لی لی حوضک
لی لی لی
این مادرشه
مادر علی
- - - - - - - -
مامان خوبش
چه مهربونه
علی کوچولو
اینو می‌دونه
- - - - - - - -
اینم باباشه
چه خالیه جاش
رفته به جبهه
خدا به‌همراش
- - - - - - - -
علی کوچولو
چه خوب و نازه
واسمون داره
حرفای تازه..............

کارتون
یا حتی اگه این رو گوش میدادی:

باز هم مرغ سحـر، بر سر منبــر گـل
دم‌به‌دم می‌خواند، شعر جان‌پرور گل
- - - - - - - -
باز از مسجد شهر، صوت قرآن آيد
با نسيم سحری، عطــر ايمـان آيد
- - - - - - - -
كودكان خوش‌سخن، شب فراری شده باز
ديـــده را باز كنيــــد، شــده هنگـــام نمــاز
- - - - - - - -
بـــاز خورشـيـــد قشنــــگ، آمـــد از راه دراز
باز در دشت و دمن، چشم نرگس شده باز
- - - - - - - -
خيز از بستر خواب، كودك زيبـا رو
وقت بيداری شد، خيز و تكبير بگو


ولی الان 20:30 میبینی، جومونگ و رستگاران. بدان که خیلی پس رفت کردی، بیا برو حداقل خاله شادونه ببین که پس رفت نداشته باشی.

فیلم‌نوشت

۱۳۸۸/۰۵/۲۱

امروز در مورد دو تا فیلم میخواهم واستون بنویسم.
بعد از سالها رفتیم سینما و با رضایت سالن سینما رو ترک کردم؛ فیلمی دیدیم که سالهاست ندیده بودیم. «درباره الی» فیلمی است که با کارگردانی بسیار خوب خود آنرا به یک فیلم استثنایی تبدیل کرده است. هر چند کلیه عوامل فیلم خوب بودند، اما کارگردانی عالی آن است که بسیار مشهود است. به جرأت می‌توان گفت که سبک جدید فیلمسازی توسط این فیلم وارد سینمای ایران خواهد شد؛ ترکیبی از سبکهای اروپایی-امریکایی-ایرانی.
«درباره الی» فیلمی است که حرفی برای گفتن دارد، هم برای مخاطب ایرانی و هم برای مخاطب غیرایرانی. فیلمی که می‌تواند با روزمرگیهایمان حرفهایش را بیان کند باید به آن تعظیم کرد. اما چگونه است که فیلمی با این سادگی که تنها یک روزمرگی را به تصویر می‌کشد، نتوانست در جشنواره فجر مجوز بگیرد. آیا علت فقط حضور گلشیفته فراهانی است؟ یا علتش اینست که ما مجوز زندگی هم نداریم در اینجا، مجوز یک روزمرگی ساده، مجوز دم و بازدم، مجوز دلشورگی، مجوز پایانی تلخ و مجوز مرگ؟
تا می‌گوید: [يک پايان تلخ بهتر از يک تلخی بی پايان است] واقعاً چنین چیزی را به تو نشان می‌دهد و به همین سادگی پایان می‌یابد. همانطور که گفتم، حرفهای زیادی‌ست در فیلم و باید خودتان آنرا ببینید. یک تحلیل نسبتاً خوب از این فیلم را می‌توانید در اینجا(+) ببینید.


تصویر بالا چه چیزی را در ذهن شما تداعی می‌کند؟ اولین چیز شاید این باشد: Lost .

فیلم دیگری که می‌خواهم ازش صحبت کنم،Ice Age 3 است. کارتونی که از نظر فروش با Finding Nemo مقایسه شده است. اما تفاوتش با Finding Nemo از زمین است تا آسمان. آن کجا و این کجا. این کارتون عملاً یک سرگرمی است و می‌توان گفت که هیچ چیزی ندارد که بگوید و فقط بیننده را سرگرم می‌کند. شاید حتی برای بچه‌ها هم سرگرم‌کننده نباشد. سوتی آن دستکاری تاریخی و همزان‌سازی عصر یخبندان و عصر دایناسورهاست،البته می‌توان آن را هم توجیه کرد که یخبندان یکی از دلایل انقراض دایناسورهاست، اما کسی که Ice Age 1-2 را دیده است، چنین توجیهی بی‌معناست. خلاصه اگر می‌خواهید مدتی سرگرم شوید، حتماً آنرا ببینید.


این هم متن موسیقی پست قبلی است که همینطور دوست داشتم اینجا بگذارم:

طاقت بیار رفیق
طاقت بیار میشه شنید ، خندیدن دلخواه رو
تو زنده می‌مونی رفیق ، طاقت بیار این راه رو
طوفانو پشت سر بذار ، اون سمت ما آبادیه
این زمزمه تو گوشمه ، فردا پر از آزادیه

طاقت بیار رفیق ، دنیا تو مشت ماست
طاقت بیار رفیق ، خورشید پشت ماست
طاقت بیار رفیق ، ما هر دو بی‌کسی‌م
طاقت بیار رفیق ‌، داریم می‌رسیم . . .



دنیا اگه تاریک شد ، دستای فانوسو بگیر
با من بیا با من بیا ، چیزی نمونده از مسیر
سرما و سوز برف رو ، آهسته پشت سر بذار
امروز وقت خواب نیست ، ما باهم‌یم طاقت بیار

طاقت بیار رفیق ، دنیا تو مشت ماست
طاقت بیار رفیق ، خورشید پشت ماست
طاقت بیار رفیق ، ما هر دو بی‌کسی‌م
طاقت بیار رفیق ، داریم می‌رسیم . . .



پ.ن. امکان افزودن اسمایلی در نظرات رو هم اضافه کردم، فقط کافیه از کاراکترهای میانبر آنها استفاده کنید تا در کامنت شما ظاهر شود. :D


اسباب کشی

۱۳۸۸/۰۵/۱۹

سلام بر دوستان گرامی
خوب، بالاخره من هم تونستم اسباب‌کشی کنم و بیام اینجا، دلیل اصلیش هم اینه که بلاگفا توی لودکردن صفحات مشکل پیدا می‌کرد و توی این گیر و ویری معلوم نیست چه بلایی سر سرورهای ایرانی وبلاگها خواهد اومد. خلاصه از اون وبلاگ قدیمی دل کندم و اومدم اینجا. درسته اونجا کلی خاطره دارم و به سختی می‌تونم ولش کنم ، اما چاره‌ای نیست، مجبورم اون گذشته رو بگذارم توی بلاگفا (که حتی نمیشه ازش بک‌آپ گرفت) و بیام یه وبلاگ جدید رو راه بندازم.
این بلاگر هم مشکلاتی داره اما هرچی باشه از مشکلات سرویس‌های فارسی کمتره. سعی کردم پوسته وبلاگ رو شبیه قبلی درست کنم که دوستان احساس غریبی نکنند. استثنائاً این اولین پست این وبلاگ نیست و پست قبلی واسه تست اینجا نوشته بودم.
در ضمن به کسانی هم که ایمیلشون رو دارم ایمیل می‌زنم و آدرس اینجا رو اطلاع می‌دهم، شاید ایمیل بعضی‌ها رو نداشته باشم که واسشون کامنت می‌گذارم.

واسه افتتاحیه فعلاً این رو گوش کنید، می‌تونید از اینجا دانلود کنید (رفیق-قمیشی)



مهمانان ویژه مراسم

۱۳۸۸/۰۵/۱۸

گفته بودند: غیبت معنا‌دار کلاه‌قرمزی در مراسم! ما تحقیق کردیم دیدیم هم کلاه‌قرمزی بوده و هم پسرخاله