عصر جمعه ، آخرین روز ماه شعبان، منتظرم. منتظر ماه رمضان، که بیاید و ما را سبک کند تا بتوانیم شاید به خدایمان نزدیکتر شویم. نشستهام و دکلمههای شعر سهراب با صدا خسرو را گوش میدهم و چه احساس دلتنگی دارد این لحظات:
بزرگ بود و از اهالي امروز بود
و باتمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلکهاش، مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دستهاش، هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانهترین انحنای وقت خودش را برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت میان عافیت نور منتشر میشد
همیشه کودکی باد را صدا میکرد
همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره میزد
برای ما یک شب سجود سبز محبت را چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم، که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم
دانلود
پ.ن. حتماً گوش کنید
چه کسی بود صدا زد "هلو"
۱۳۸۸/۰۵/۳۱
Posted by Mody at ۷:۵۵
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
2 نظر:
اوووووه چقدر من عقب افتادم از وبلاگت ...
همه ی پست هات خوب بود . راستی امروز شنبه اول هفته و اول ماه گوشی من هم پیدا شد
من زیاد پست میذارم! ;)
:D
خدا رو شکر که پیدا شد
ارسال یک نظر