برآوردن همه آرزوها
۱۳۸۹/۰۶/۱۴
متن زیر رو دیدم، خیلی دوسش داشتم. اینجا هم کپی کردم.
از امام صادق عليه السلام روايت است خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:
سوگند به عزت و جلالم و بزرگواریام و بلندى من بر عرشم كه آرزوى هر كه را چشم آرزويش به مردم است با نوميد نمودنش قطع میكنم و در نزد مردمان جامه ذلت بر او میپوشانم و او را از نزديكى خودم به كنار میزنم و از فضل خود او را دور میكنم .
آيا در سختى ها چشم آرزويش به غير من دوخته میشود در حالى كه سختیها به دست من است و آيا به غير من اميد دارد و با فكر خود در غير مرا میكوبد در حالى كه كليد درهاى بسته به دست من است و درگاه من به روى هر كه مرا بخواند باز است ؟
پس كيست كه در حادثهاى چشم آرزويش به من دوخته بوده و من او را از آرزويش جدا كردهام ؟ و كيست آنكه در بلاى سختى به من اميد بسته و من اميدش را از خودم بريدهام ؟ من آرزوهاى بندگانم را در نزد خود نگه داشتهام و آنان به نگهدارى من راضى نيستند و آسمانهايم را از فرشتگانى كه از تسبيح من خسته نمیشوند پر كردهام و به آنان امر كردهام كه درهاى بين من و بندگانم را نبندند با اين وجود بندگانم به گفتار من اعتماد نمیكنند.
آيا كسى كه مصيبتى از مصائب من بر او وارد شده نمیداند كه هيچ كس غير من نمیتواند آن را برطرف كند مگر بعد از اينكه من اجازه دهم ؟
پس چه شده است كه او را میبينم كه از من غافل گشته است ؟ با جود و بخشش خودم چيزى را كه از من درخواست نكرده است به او عطا كردهام سپس آن را از او گرفتهام پس او بازگشت آن را از من نخواسته و از غير من آن را درخواست میكند، آيا در مورد من میپندارى كه منى كه پيش از درخواست عطا میكنم اگر از من درخواست شود سائل خود را اجابت نمیكنم ؟ آيا من بخيل هستم كه بندهام مرا بخيل پندارد؟ آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست ؟ آيا من محل (برآورده شدن ) آرزوها نيستم ؟ پس چه كسى به جز من آرزوها را قطع مى كند؟ آيا آرزو كنندگان از اينكه به غير من چشم آرزو بستهاند نمیترسند؟
پس اگر همه اهل آسمانها و زمين من آرزو كنند و من آرزوى همه را برآورده سازم از ملك من به اندازه ذرهاى كم نمیشود و چگونه ملكى كه من متولى و متصدى آن هستم كم مى شود؟ پس اى تيره بختى باد بر نوميدان از رحمت من و اى تيره بختى باد بر كسى كه مرا عصيان كند و مراقب من نباشد.
یک دوست خوب
۱۳۸۹/۰۵/۱۹
در فیسبوک، ویدئویی به اشتراک گذاشته شده بود از خانم دکتر فرنودی . ایشان روانشناس بالینی مقیم کالیفورنیا هستند. در این ویدئو، که به عنوان یک مصاحبه است، قصد دارد از زبان ایشان ویژگیهای یک دوست خوب و یک انسان سالم از نظر روانی را بیان کند.
اولین چیزی که در این ویدئو جلب توجه میکند نوار س.بزرنگی است که خانم دکتر به دور مچ دست راستش بستهاست.
از حواشی که بگذریم؛ من، شخصاً از صحبتهای ایشون خوشم اومد و دوست دارم که نکاتی که ایشون در صحبتهاش بیان کرده را در اینجا بازگو کنم.
خودم مایل هستم که دوستان و اطرافیان و کسانیکه با آنها در ارتباط هستم دارای این ویژگیها باشند؛ هرچند تصور میکنم افراد اندکی هستند که اکثر این خصوصیتها را دارا باشند و در کنار من باشند. (بهنظر من این ویژگیها کامل نیست اما یک حداقلی را برآورده میکند)
خودم سعی کردم در طول زندگی چنین خصوصیتهایی را کسب کنم و در برخورد با اطرافیان و دوستانم این موارد را رعایت کنم. البته نمیدانم تا چه حد در این زمینه مؤفق بودهام. با اینکه میدانم در برخی موارد کمی ضعیف عمل میکنم، اما فکر میکنم در بیشتر موارد توانستهام نکات مثبت را بیشتر از نکات منفی بهکار گیرم.
از طرف دیگر معتقدم که افراد در ارتباط با یکدیگر اگر بتوانند ارتباط دوستانه برقرار کنند این ارتباط ارزش حفظ کردن و تداوم را دارد؛ فرقی نمیکند که این افراد چه نسبتی با شما داشته باشند؛ پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، همسر، دوست، آشنا، همکار، رئیس، کارفرما، شاگرد، استاد، فروشنده، خریدار و...
به نظرم اگر این اشخاص توانایی برقراری ارتباط دوستانه را نداشته باشند ادامه ارتباط با آنها ارزشی نخواهد داشت. اگر افراد تنها به لحاظ نیاز و احتیاجاتشان با شما ارتباط دارند و در صورت بر طرف شدن نیازشان شما را ترک کنند و سراغی از شما نگیرند، همان بهتر که زودتر به اینگونه روابط خاتمه دهید. نمیگویم ارتباط و دوستی بدون نیاز و احتیاج شکل میگیرد. مطمئناً انسان نیازهایی دارد که در ارتباط با دیگران برآورده میشود(انسان اجتماعی)؛ اما یک دوست خوب باید دایره ارتباط و صمیمیتش بیش از این نیازمندیهایش باشد.
انتظار زیادی نیست اگر کسانیکه مرا میشناسند در این مورد نظرشان دربارهء من را بهم بگویند.
در ادامه خلاصه مصاحبه خانم دکتر را گذاشتهام.
از حواشی که بگذریم؛ من، شخصاً از صحبتهای ایشون خوشم اومد و دوست دارم که نکاتی که ایشون در صحبتهاش بیان کرده را در اینجا بازگو کنم.
خودم مایل هستم که دوستان و اطرافیان و کسانیکه با آنها در ارتباط هستم دارای این ویژگیها باشند؛ هرچند تصور میکنم افراد اندکی هستند که اکثر این خصوصیتها را دارا باشند و در کنار من باشند. (بهنظر من این ویژگیها کامل نیست اما یک حداقلی را برآورده میکند)
خودم سعی کردم در طول زندگی چنین خصوصیتهایی را کسب کنم و در برخورد با اطرافیان و دوستانم این موارد را رعایت کنم. البته نمیدانم تا چه حد در این زمینه مؤفق بودهام. با اینکه میدانم در برخی موارد کمی ضعیف عمل میکنم، اما فکر میکنم در بیشتر موارد توانستهام نکات مثبت را بیشتر از نکات منفی بهکار گیرم.
از طرف دیگر معتقدم که افراد در ارتباط با یکدیگر اگر بتوانند ارتباط دوستانه برقرار کنند این ارتباط ارزش حفظ کردن و تداوم را دارد؛ فرقی نمیکند که این افراد چه نسبتی با شما داشته باشند؛ پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، همسر، دوست، آشنا، همکار، رئیس، کارفرما، شاگرد، استاد، فروشنده، خریدار و...
به نظرم اگر این اشخاص توانایی برقراری ارتباط دوستانه را نداشته باشند ادامه ارتباط با آنها ارزشی نخواهد داشت. اگر افراد تنها به لحاظ نیاز و احتیاجاتشان با شما ارتباط دارند و در صورت بر طرف شدن نیازشان شما را ترک کنند و سراغی از شما نگیرند، همان بهتر که زودتر به اینگونه روابط خاتمه دهید. نمیگویم ارتباط و دوستی بدون نیاز و احتیاج شکل میگیرد. مطمئناً انسان نیازهایی دارد که در ارتباط با دیگران برآورده میشود(انسان اجتماعی)؛ اما یک دوست خوب باید دایره ارتباط و صمیمیتش بیش از این نیازمندیهایش باشد.
انتظار زیادی نیست اگر کسانیکه مرا میشناسند در این مورد نظرشان دربارهء من را بهم بگویند.
در ادامه خلاصه مصاحبه خانم دکتر را گذاشتهام.
سؤال: در برخورد با انسانهای دیگر چگونه تشخیص دهیم که میتوان، رابطهء خوبی را با او برقرار کرد ؟
جواب :
١- با خودش و آدمهای اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست، بنابراین محضرش به آدم آرامش و انرژی مثبت میدهد.
٢- این اشخاص بیشتر از آنکه انتقادگر، منفی، متکبر و خودنما باشند، مشوّق، مثبت و متواضع هستند.
٣- شما در کنار آنها بهترین بخش وجودت آشکار میشود؛ نه اینکه در کنارشان آماده نزاع با آنها شوید؛ در کنار آنها، رابطهء سلطهجویانه ایجاد نمیشود.
٤- این افراد خوشخـُلق هستند، مزاح و طنز خوبی دارند که باعث میشود، با هم بخندید و در این مزاح دل کسی را نمیشکنید.
٥- این افراد در رابطهشان خلاقیت وجود دارد و سخنان و روابطشان فالبداهه است و لازم نیست انرژی صرف کنید تا متوجه منظور آنها شوید، آنها همانی هستند که هستند. در کنار اونها احساس راحتی میکنید.
٦- برخورد این افراد با شما محترامانه است و احساس میکنید در کنار آنها، احترام شما حفظ میشود.
٧- آنها از زخم زبان و نیش زبان استفاده نمیکنند.
٨- حس میکنید میتوان به او اعتماد کرد و به شما امنیت میدهد و حال شما را در مییابد؛ به همان میزان که شوق گفتگوگری دارد شوق شنیدن ِدرد و دلهای شما را دارد.
٩- هیچگاه در کنار آنها احساس نخواهید کرد که شما را استثمار میکند؛ نه استثمار معنوی، نه عاطفی، نه مادی.
١٠- آنها هیچگاه جایگاه و مرتبه خود را بالاتر از دیگران نمیبینند.
١١- زیباییها را میبینند و به زبان میآوردند و شما در کنار آنها مثبتهای وجودی خود را آشکار میبینید.
١٢- آنها قدر رابطه را به صورت یه رابطهء دوطرفه بیشتر میدانند و هیچگاه خود را در قله نمیبینند، خودشیفتگی و برتریجویی نداشته و دوست ندارند دوستان خود را به سادگی از دست بدهند.
١٣- این اشخاص نه دیگران را تهدید میکنند، نه تحقیر میکنند، نه لزومی دارد که آنها را کنترل کنند و نه آنها دوست دارند که دیگران را کنترل کنند. متواضع و محترم هستند.
پناهگاه
۱۳۸۹/۰۵/۱۵
خدا جون!
یه روزگاری بود که بندگانت وقتی از همهجا ناامید میشدند،
دستشون از دنیا کوتاه بود،
بهشون ظلم شده بود و جایی نبود برای دادخواهی که به آن مراجعه کنن و حقش رو بگیره،
وقتی دلشون تنگ میشد و کسی کنارشون نبود تا درد و دلش رو گوش بده،
وقتی تنها بودند و اطرافیانشون همه جور آزار و اذیتش میکردند،
وقتی گرسنه بودند و شبها بدون اینکه در طول روز چیزی خورده باشند سر به بالین مینهادند،
وقتی کسی نبود که دستشون رو بگیره و از مهلکههای تنگ زندگی نجاتشون بده،
وقتی کسی کنارشون نبود تا ازشون مراقبت کنه و دست نوازش روی سرشون بکشه،
وقتی در بیابان برهوت و دریاهای بیکران گرفتار میشدند و هیچ یاریدهندهای نداشتند،
وقتی گرفتار خودکامگیهای حاکمان ظالم بودند،
وقتی تهمتهای اطرافیانشون رو تحمل میکردند و برای رضای تو کارهاشون رو پیش میبردند،
وقتی گرفتار خدایگان دروغین و بتهای خیالی میشدند،
وقتی به سرزمین و خانههایشان تجاوز میشد و همه زندگی خود را در آتش جنگ سوخته میدیدند،
وقتی تا دم مرگ میرفتند ولی از ایمان و اعتقاداتشون کوتاه نمیآمدند،
.
.
.
و و و ...
دست به درگاه تو بلند میکردند و به دین و مذهب تو تمسک میجستند و با تو راز و نیاز میکردند و از گرفتاریهای و رنج و عذابهایی که متحمل میشدند به تو پناه میآوردند.
اکنون از دین و مذهب منتسب به تو و دینداران و مسلمان و بندگان «مخلص» منتسب به تو، باید به کجا پناه آوریم؟
آریا آرامنژاد - علی برخیز
یه روزگاری بود که بندگانت وقتی از همهجا ناامید میشدند،
دستشون از دنیا کوتاه بود،
بهشون ظلم شده بود و جایی نبود برای دادخواهی که به آن مراجعه کنن و حقش رو بگیره،
وقتی دلشون تنگ میشد و کسی کنارشون نبود تا درد و دلش رو گوش بده،
وقتی تنها بودند و اطرافیانشون همه جور آزار و اذیتش میکردند،
وقتی گرسنه بودند و شبها بدون اینکه در طول روز چیزی خورده باشند سر به بالین مینهادند،
وقتی کسی نبود که دستشون رو بگیره و از مهلکههای تنگ زندگی نجاتشون بده،
وقتی کسی کنارشون نبود تا ازشون مراقبت کنه و دست نوازش روی سرشون بکشه،
وقتی در بیابان برهوت و دریاهای بیکران گرفتار میشدند و هیچ یاریدهندهای نداشتند،
وقتی گرفتار خودکامگیهای حاکمان ظالم بودند،
وقتی تهمتهای اطرافیانشون رو تحمل میکردند و برای رضای تو کارهاشون رو پیش میبردند،
وقتی گرفتار خدایگان دروغین و بتهای خیالی میشدند،
وقتی به سرزمین و خانههایشان تجاوز میشد و همه زندگی خود را در آتش جنگ سوخته میدیدند،
وقتی تا دم مرگ میرفتند ولی از ایمان و اعتقاداتشون کوتاه نمیآمدند،
.
.
.
و و و ...
دست به درگاه تو بلند میکردند و به دین و مذهب تو تمسک میجستند و با تو راز و نیاز میکردند و از گرفتاریهای و رنج و عذابهایی که متحمل میشدند به تو پناه میآوردند.
اکنون از دین و مذهب منتسب به تو و دینداران و مسلمان و بندگان «مخلص» منتسب به تو، باید به کجا پناه آوریم؟
آریا آرامنژاد - علی برخیز
اشتراک در:
پستها (Atom)