امروز 88/8/8

۱۳۸۸/۰۸/۰۸


امروز هم روزی بود که در تاریخ با تکرار چهار عدد هشت روزی به یاد ماندنی بود و حالا باید 11سال و 1ماه و 1روز دیگر صبر کنید تا 99/9/9 فرا برسد. حکومت هم سعی کرد با فدا کردن عید فطر این روز را با ولادت امام هشتم تنها امام موجود در ایران از آن سوء استفاده کند، حالا چطور توانست این کار را بکند ، نمی دانم. ولی من ترجیح دادم از این روز فرخنده عید نهایت لذت را ببرم و حسابی به خودم خوش بگذرونم، با موسیقی شاد و لحظات خوب با خانواده به هر حال از این لحظات کمتر پیدا میشه و ترجیح میدم این فرصتها با شادی طی بشه تا با نگرانیهام.


اما عمر چه سریع می گذرد، انگار همین دیروز بود که سال تحویل شد و 88/1/1 شروع شد و الان به همین سادگی 8ماه از آن گذشته است. در جایی می خوندم که زندگی را به اتوبوسی تشبیه کرده بود که راننده آن به قصد پیروی از برنامه معینی به قدری تند می راند که مسافران آن فرصت چندانی برای لذت بردن از مناظر اطراف ندارند. بگذاریم گاهی دیرمان شود و از سیاحت زندگی لذت بیشتری ببریم.


نامجوانه

۱۳۸۸/۰۷/۲۵

این آلبوم آخ ِ جدید نامجو رو حتماً گوش دادید؛ با اینکه خیلی سرو صدا کرده اما من شخصن اصلاً باهاش حال نکردم ، تلفیقی بود از 30یاست ، دین و اعتقادات، ثک.ص و هر چیزی که به فکر آشفته شاعر محترم رسیده. بنظرم توی گودر هم 2دقیقه بگردید، شعر و مطالب باحال جدید بهتر از این آلبوم به اصطلاح هنری و موسیقی رو یافت خواهید کرد، چه برسد به این همه سرو صدا. اگه قرار به مقایسه باشه بنظرم دوتا آلبومهای قبلی نامجو که بهتر از این بودند. احتمالاً خیلیها از «گلادیاتورها»ی این آلبوم خوششون اومده که بنظر در حد یک جوک باشه تا موسیقی. «بینظیر» هم که دیگر گفتن ندارد. آهنگ «شمس» آن هم شبیه جوک بود، هر چند قبلاً در فیلم مارمولک به اندازه کافی با مجوز خود ج.ا نماز و فقه رو مسخره کرده بودند، ایشان هم یه حالی به قرآن داده بودند؛ هر چند دین ارائه شده به ما مسخره تر از این هست. اگر کسی به مسلمانان عرب دسترسی داره این آهنگ رو براش پخش کنید و نظرش رو ازش بپرسید، مشتاقم بدونم عربها چیه نظرشون؟
بنظرم موسیقی خودش یک هنره و اینطور باهاش برخوردکردن بیشتر برای تمسخر است تا بها دادن به هنر، موسیقی چیزی است که ماندگار است؛ غبار تاریخ آنرا مخدوش نمی‌کند و حتی نوتهایی که 200سال پیش نوشته شده است هنوز برای شنوندگان دلنواز و خوشایند است. این دری‌وری‌هایی که الان به اسم موسیقی به خورد ما می‌دهند و نمیدانم اسمش رو چی می‌توان گذاشت فقط می‌دانم موسیقی نیست و هیچ هنری در آنها وجود ندارد.اگر می‌گفتیم آهنگهای شهرام شپره رو توی عروسی ها و اینجور مراسمهای میگذارند و قری به کمر خود می‌دهند ، و لازم نیست همه نوع موسیقی بار هنری و غنایی داشته باشد و حتماً اشعار مولانا، سعدی و حافظ باشد؛ با این آهنگها چه می‌خواهیم بکنیم، چه حسی می‌خواهیم بگیریم با اینها؟ کجا می‌خواهیم آنها رو گوش بدهیم، توی WC؟
نگاه میکنی به رادیو و تلویزیون 35-40 سال پیش ، می‌بینی چه هنرمندانی از دل آن بیرون آمدند و بعد چنان جامعه با این هنرمندان برخورد کرد که رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. الان این موسیقی بدون منتقد و زیرزمینی تمام جامعه را فرا گرفته و دارد فرهنگ ما را شکل می‌دهد(شنیدیم استاد شجریان هم به تازگی به زیرزمین خانه خود پناه برده‌اند). همان کاری که سالهاست با نخبگان هم کردند و آنرا به ناکجاآبادها تبعید کردند. واقعاً کی این روند سقوط رو می‌خواهیم متوقف کنیم؟ این سرزمین حمله اسکندر و مغولان رو دیده است و تحمل کرده است، ولی آیا الان باز هم می‌تواند این ویرانیها را بر خود تحمل کند؟

لوگوهای جدید صدا و سیمای‌مان 1 و 2

این رو هم همینطوری گوش کنید : خدایا (1مگابایت - علی لهراسبی - دلنوازان)

کروم گوگل رو هم از دستش ندهید، بسیار پیشرفته کرده است و با اولش کلی فرق کرده است، آنرا بسیار دوولوپ داده اند. پس اگه یک مرورگر خوب می خواهید بشتابید: chrome

مهرانه

۱۳۸۸/۰۷/۱۲

سالها پیش بیخبر از همه جا اول مهر که شد، رفتیم کلاس اول راهنمایی و از اون روز بدبختیهامون شروع شد و تاحالا ادامه داره. اون روزها بهمون می‌خواستند همه چیز رو یادمون بدند و هرچی دوست دارند بکنند توی مغزمون، حالا ما اگه نمی‌خواستیم چی؟ البته اینطور نبود که من نخواهم ، اما اگه کار از روی اصول نباشه، درست پیش نمی‌ره، به جای درستی هم نمی‌رسه، نتیجه‌ای هم نداره. از همون موقع می‌گفتند که شما با بقیه فرق دارید، استعدادتون خیلی زیاد، مثل بقیه نیستید، پس باید همه این درسها رو یاد بگیرید. ما هم با این حرفها غرور برمون می‌داشت که آره، ما خیلی کسی هستیم واسه خودمون ، همه دور و بری هامون خنگند و ما از همه شون بیشتر حالیمونه. شدت این احساسات وقتی بهمون دست می‌داد که خودمون رو با چندتا از هم سن و سالهای خودمون مقایسه می‌کردیم، توی درس و می‌دیدیم که درسته ظاهراً و تفاوت زیادی هست بین ما و اونا، ولی فقط درس رو نیگا می‌کردیم، نه چیزهای دیگه رو. خوب یه امتحان سخت هم داده بودیم و رفته بودیم مدرسه که وقتی سؤالات امتحان رو به یه لیسانس ریاضی می‌دادی حل کنه واست، شوکه می‌شد و شاید توی حلش می‌موند یا توی توضیح راه‌حلش به ما. هنوز زبون مادری‌مون رو بلد نبودیم که بهمون می‌گفتند باید انگلیسی یاد بگیرید، حرف بزنید و شعر بخونید. واسه من زجر آور‌ترین قسمت درسها همین انگلیسی بود، از همون اول ازش متنفر شدم و تاحالا هم ادامه داره.



شاید بعضیها این کتاب رو یادشون بیاد، من چند تا از متنهاش رو واستون می‌نویسم که خوب یادتون بیاد:

Lesson 1
Narrator: Meet Sandy and Sue!
Narrator: This is Sue's class.
Narrator: Her teacher's Mr Crisp.
Mr Crisp: Which is your pen,Sue?
Sue: The red pen,sir.
Mr Crisp: Here you are, Sue.
Sue: Thank you,sir.


Lesson 3
Narrator: This is Sandy's class.
Narrator: His teacher's Miss Williams.
Miss Williams: Whose is this cap?
Tom: It's Sandy's, Miss Williams.
Miss Williams: Sandy!
Sandy: Yes,Miss Williams.
Miss Williams: Come here,please.
Sandy: Yes, Miss Williams.
Miss Williams: Is this your cap?
Sandy: Yes,it is.
Miss Williams: Here you are Sandy. Sit down,please.
Sandy: Thank you, Miss Williams.


Lesson 5
Tom: Kick the ball, Sandy!
Sandy: All right,Tom.
Tom: Look,Sandy!
Mr Crisp: Oh!
Sandy: Sorry,Mr Crisp.
Mr Crisp: It's all right,Sandy.Whose is this ball?
Mr Crisp: Is this your ball,Tom?
Tom: No,it isn't,sir.
Mr Crisp: Is this your ball,Sandy?
Sandy: Yes,it is,sir.


Lesson 7
Mr May: Who's that girl,Mr Crisp?
Mr Crisp: Which girl, Mr May?
Mr May: The girl on the red bicycle.
Mr Crisp: That's Sue Clark.She's in my class.
Mr May: Who's that boy, Mr Crisp?
Mr Crisp: Which boy, Mr May?
Mr May: The boy with the football.
Mr Crisp: That's Sandy Clark. He's Sue's brother.
Tom: Kick the ball, Sandy!
Mr Crisp: Look out, Mr May!


Lesson 9
Mother: Hullo,Sandy! Hullo,Sue!
Children: Hullo,Mum!
Mother: Tea's ready.
Mother: Are you hungry, Sue?
Sue: Yes,I am.
Mother: Are you hungry,Sandy?
Sandy: No,I'm not.
Sandy: What's for tea?
Mother: Look!
Mother: Are you hungry now,Sandy?
Sandy: Oh yes,I'm very hungry.


الان که فکرش رو می‌کنم یادم میاد که چه سختیهایی کشیدم سر همین چندتا جمله ساده ، تازه شعرهاش رو یادم نیست، اونها دیگه فاجعه بودند.
خلاصه از سن 11سالگی به ما گفتند با همه فرق دارید و شما برترید و باید درسهای متفاوتی بخونید و چیزهای متفاوتی یاد بگیرید و از این خزعبلات. همه علوم می‌خوندند، ما فیزیک و زیست و شیمی. توی اون شرایط برنامه‌نویسی بهمون یاد دادند وقتی که هنوز کامپیوترها با فلاپی دیسک بوت می‌شد و کامپیوترهامون توی مدرسه چندتا 386 بود که اون روز ته کامپیوتر بود و خدا بود. هر کی NC بلد بود خود بیل گیتس بود. با پاسکال برنامه می‌نوشتیم که اعداد دنباله فیبوناچی بسازیم. از کلاس شیمی و زیست بگم که چه اوضاعی بود؛ تشریح قورباغه، کار با میکروسکوپ ، فنل فتالئین که در صدر آزمایشهای شیمیایی بود ، بازی کردن با محلولهای خطرناک و روی هم ریختن اونها، خوردن اسید از توی لوله آزمایش و .... کارسوقهای ریاضی و مسائل حل ناشدنی دنیا و سعی در حل آنها و المپیادهای فیزیک و ریاضی و کامپیوتر و 1000تا کوفت و زهرمار دیگه.
هفت هشت سال رو اینجوری طی کردیم و اول مهرها با کابوسهای پشت سر و روبرومون سال تحصیلی رو شروع می‌کردیم، تا رسیدیم به دانشگاه. حالا از اون محیط کوچیک مدرسه اومده بودیم توی محیط یکم بزرگتره دانشگاه. می‌دیدیم که هم سن و سالهای خودمون توی دانشگاه هستند و نه تنها ما از اونها سر نیستیم ، بلکه از ما بهترون زیادن. تازه دیدیم عمرمون رو توی درس و کتاب سر کردیم و از خیلی چیزهای دیگه غافل بودیم. ته سرگرمی‌مون فوتبال بود و بسکتبال. ته بچه مثبتی و اینا. حالا اومده بودیم توی یه محیط بزرگتر و فهمیده بودیم که از چیزهای زیادی که در طول عمرمون که توی درس و کتاب سپری کردیم، باز موندیم. حالا نمی‌خواستیم دیگه متفاوت باشیم، می‌خواستیم مثل بقیه باشیم، اما هرچی تلاش می کردیم نمی‌شد. بازهم سال اول دانشگاه، درس و کتاب و امتحان، نمرات بالا و شاگرد اولی و از این مخرفات. اما کم کم عادت کردیم و تونستیم مثل بقیه بشیم تا حالا، زندگیمون رو گذروندیم با هزار بدبختی و سعی کردیم رؤیاهای کودکی‌ و نوجوانیمون رو فراموش کنیم و بشویم مثل بقیه؛ سعی کردیم متفاوت نباشیم، سعی کردیم عادی باشیم. اما باز الان ما موندیم و اون رؤیاهای متفاوت بودن.


اختتامیه

۱۳۸۸/۰۷/۱۰

جزء27، سوره حدید، آیه 16:
آيا مؤمنان را هنگام آن نرسيده است كه دلهايشان به ياد خداوند، و آنچه از حق نازل شده است، خشوع يابد، و مانند كسانى نباشند كه پيشترها به آنان كتاب آسمانى داده شده است، و سپس روزگارشان دراز نمود، آنگاه دلهايشان سخت شد و بسيارى از آنان نافرمان بودند

باز جزء27، سوره حدید، آیه 21-23:
بر یكدیگر سبقت گیرید برای رسیدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتی كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمین است، و آماده شده برای كسانی كه به خدا و رسولانش ایمان آورده اند، این فضل الهی است به هر كس بخواهد می دهد، و خداوند صاحب فضل عظیم است.
هیچ مصیبتى در زمین به جسم و مال‏ و به جانهاى شما نرسد مگر آنكه پیش از آنكه آن را آفریده باشیم در كتابى ثبت‏ است، بی گمان این امر بر خداوند آسان است‏. تا آنكه بر آنچه از دست شما رود اندوه مخورید و بر آنچه به شما بخشد شادمانى مكنید، و خداوند هیچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد

جزء28، سوره حشر، آیه 18-21:
اى كسانى كه ایمان آورده اید از خدا پروا دارید و هر كسى باید بنگرد كه براى فرداى خود از پیش چه فرستاده است و باز از خدا بترسید در حقیقت ‏خدا به آنچه می كنید آگاه است. و همچون كسانی كه خدا را فراموش كردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار كرد نباشید، و آنها فاسق و گنهكارند. هرگز اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یكسان نیستند، اصحاب بهشت رستگار و پیروزند.
اگر این قرآن را بر كوهى فرو فرستاده بودیم، بى‏شك آن را از ترس خداوند خاكسار و فرو پاشیده می دیدى، و اینها مثلهایى است كه براى مردم می زنیم باشد كه اندیشه كنند.

جزء29، سوره انسان، آیه 27-28:
آنها زندگی زودگذر دنیا را دوست دارند در حالی كه پشت سر خود روز سخت و سنگینی را رها می كنند.
ما آنها را آفریدیم و پیوندهای وجودشان را محكم كردیم، و هر زمان بخواهیم جای آنان را به گروه دیگری می دهیم.

جزء30، سوره فجر، آیه 15-23:
اما انسان هنگامى كه پروردگارش وى را می آزماید و عزیزش می دارد و نعمت فراوان به او می ‏دهد می گوید پروردگارم مرا گرامى داشته است. و اما چون وى را می آزماید و روزی اش را بر او تنگ می گرداند می گوید پروردگارم مرا خوار كرده است. چنان نیست كه شما خیال می كنید، بلكه شما یتیمان را گرامی نمی دارید. و یكدیگر را بر اطعام مستمندان تشویق نمی كند. و میراث ضعیفان را چپاولگرانه می خورید. و مال را چه بسیار دوست می دارید. نه چنان است آنگاه كه زمین سخت در هم كوبیده شود. و امر پروردگارت فرارسد و فرشتگان صف در صف آیند. و در آن روز جهنم را حاضر كنند (آری) در آن روز انسان متذكر می شود، اما چه فایده كه این تذكر برای او سودی ندارد.



بار خدایا، به برکت قرآن بر من ببخشای، وقران را پیشوا و مایه نور و هدایت و بخشایش بر من قرار ده.
بار خدایا، آنچه را که از آن فراموش کردم به خاطرم بیاور، و آنچه را که از آن نمی دانم به من بیاموز،
و تلاوتش را در ساعات شب و در آغاز و انجام روز نصیبم کن،
و آن را دلیل و راهنمای من قرار ده.
بار خدایا، به برکت قرآن عظیم مرا سودمند گردان و از مرتبه ای والا برخوردار ساز،
و به برکت این آیات و این کتاب حکمت آموز هدایتم کن،
و از من بپذیر که تو خود شنوا و دانایی، و مرا بیامرز که تو خود آمرزنده و بزرگواری.
و سلام بر فرستادگان خدا، و ستایش از آن خدا پروردگار جهانیان.



بارها قرآن رو ختم کرده بودم، بعضی مواقع کامل و بعضی مواقع ناقص. اما امسال نه تنها قرآن رو کامل ختم کردم بلکه با معنی آن و به طور کامل خوندمش. با اینکه وقت زیادی ازم گرفت و مجبور بودم بعضی وقتها با چندین معنی بخونمش و یا به تفسیر مراجعه کنم اما ارزشش رو داشت. یک سری آیات رو واسه شما انتخاب کردم ، اما واقعاً سخت بود که با چنین محدودیتی و تنها ذکر یک یا چند آیه از یک جزء اکتفا کنم. من فقط انتخاب کردم، اما گزینه های زیادی بود که اونها رو در واقع سانسور کردم. همانطور که گفتم در بعضی مواقع حتی مجبور بودم از یک جزء در بین 10-20تا آیه یکی رو انتخاب کنم و این واقعاً من رو محدود می کرد.
اگه دقت کرده باشید مطالبی که برای نوشتن اینجا انتخاب می کردم یک رویکرد نسبتاً خاص داشت. اکثراً مطالب اجتماعی و قوانینی که به ملتها و رفتار اونها مربوط می شد و توی قرآن آنها رو تذکر داده بود. علتش هم کاملاً واضحه که حوادثیه که این اواخر فکر من رو مشغول کرده بود.
یک توضیح در اینجا برای کسانی دارم که به این چیزها اعتقاد دارند، به خدا، پیامبر و قرآن. برای من رویکرد اشخاصی مثل آقای شبستری یا دکتر سروش نسبت به دین جالب و قابل قبوله، هرچند نظرات اونها و حرفهاشون و نوشته هاشون، خیلیهاش واسم قابل قبول نیست. من حتی بیش از 50% حرفهای اونها رو قبول ندارم. اما در این راستا ، روی صحبتم با کسانیه که متعصب هستند و با این روندشون دینشون رو دارند از دست می دهند. همونطور که اغلب در آیاتی که آوردم ، به شما توصیه می کنم : بیایید تعقل کنید، تعصب را کنار بگذارید و پرده های دلتان را کنار بزنید و بیندیشید؛ حتی اگر شده برای لحظاتی (به عقیده خودتان) کافر شوید، اشکالی ندارد، ضرری نمی کنید، به نظرم بهتر از آنست که برای تمام عمر کافر شوید. اعتقاداتتان را ، ایمانتان را، دینتان را، حتی خدایتان را و همه چیزتان را برای خودتان زیر سؤال ببرید و کمی بیشتر خودتان را و خدایتان را و قوانین پروردگارتان را بشناسید . شاید که رستگار شوید.