پناهگاه

۱۳۸۹/۰۵/۱۵

خدا جون!
یه روزگاری بود که بندگانت وقتی از همه‌جا ناامید می‌شدند،
دستشون از دنیا کوتاه بود،
بهشون ظلم شده بود و جایی نبود برای دادخواهی که به آن مراجعه کنن و حقش رو بگیره،
وقتی دلشون تنگ می‌شد و کسی کنارشون نبود تا درد و دلش رو گوش بده،
وقتی تنها بودند و اطرافیانشون همه جور آزار و اذیتش می‌کردند،
وقتی گرسنه بودند و شبها بدون اینکه در طول روز چیزی خورده باشند سر به بالین می‌نهادند،
وقتی کسی نبود که دستشون رو بگیره و از مهلکه‌های تنگ زندگی نجاتشون بده،
وقتی کسی کنارشون نبود تا ازشون مراقبت کنه و دست نوازش روی سرشون بکشه،
وقتی در بیابان برهوت و دریاهای بیکران گرفتار می‌شدند و هیچ یاری‌دهنده‌ای نداشتند،
وقتی گرفتار خودکامگی‌های حاکمان ظالم بودند،
وقتی تهمت‌های اطرافیانشون رو تحمل می‌کردند و برای رضای تو کارهاشون رو پیش می‌بردند،
وقتی گرفتار خدایگان دروغین و بت‌های خیالی می‌شدند،
وقتی به سرزمین و خانه‌هایشان تجاوز می‌شد و همه زندگی خود را در آتش جنگ سوخته می‌دیدند،
وقتی تا دم مرگ می‌رفتند ولی از ایمان و اعتقادات‌شون کوتاه نمی‌آمدند،
.
.
.
و و و ...
دست به درگاه تو بلند می‌کردند و به دین و مذهب تو تمسک می‌جستند و با تو راز و نیاز می‌کردند و از گرفتاریهای و رنج و عذابهایی که متحمل می‌شدند به تو پناه می‌آوردند.


اکنون از دین و مذهب منتسب به تو و دینداران و مسلمان و بندگان «مخلص» منتسب به تو، باید به کجا پناه آوریم؟


آریا آرام‌نژاد - علی برخیز

5 نظر:

باد صبا گفت...

سلام
خوبه که برگشتی
ولی من هیچ دعایی نمی کنم که نرتب بنویسی.
ایمیلتو خوندم. این نوشته ها تم قشنگ بود.
از وبلاگ قبلیتم داشتم دنبال یکی از نوشته هات درباره سریال فلش فوروارد می گشتم که چند تا از کوجف هات ور خوندم.
یاد اون یادداشت خودت توی وبلاگم افتادم که نوشته بودی چون حرفی ندارم چیزی نمی نویسم. به نظر من که حرفت اشتباه بود. تو حرف داری.

باد صبا گفت...

و اگه بنویسی خیلی خوبه.

بامداد راستین گفت...

من هم ميگم اتفاقا حرفت زياده و لی خود سانسورِيت زياد شده

مریم گفت...

سلاممممممممم
اول از همه تولد یک سالگیت مبارک ننه
دوم اینکه خیلی وقت بود نمی نوشتی ما هم با خیال راحت اصلا نمی اومدیم سر بزنیم اما دوباره شروع کردی و ما را به زحمت انداختی !!!!!!
بعدم کار ما از دعا و نفس حق و نا حق گذشنه الان فقط یه بمب اتم جواب می ده یکی بزنی ...

Mody گفت...

به سیاوش: ممنون. آره! منم دلم کوجف میخواد D:D

به پیگاه: چی چی حرفم زیاده، اصلن حرفم نمیاد. فقط یه چیزی مینویسم که نوشته باشم.

به مریم: مرسی. بازم سر بزن از اینورا