برآوردن همه آرزوها

۱۳۸۹/۰۶/۱۴


متن زیر رو دیدم، خیلی دوسش داشتم. اینجا هم کپی کردم.


از امام صادق عليه السلام روايت است خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:

سوگند به عزت و جلالم و بزرگواری‌ام و بلندى من بر عرشم كه آرزوى هر كه را چشم آرزويش به مردم است با نوميد نمودنش قطع می‌كنم و در نزد مردمان جامه ذلت بر او می‎پوشانم و او را از نزديكى خودم به كنار می‎زنم و از فضل خود او را دور می‎كنم .

آيا در سختى ها چشم آرزويش به غير من دوخته می‎شود در حالى كه سختی‎ها به دست من است و آيا به غير من اميد دارد و با فكر خود در غير مرا می‎كوبد در حالى كه كليد درهاى بسته به دست من است و درگاه من به روى هر كه مرا بخواند باز است ؟
پس كيست كه در حادثه‎اى چشم آرزويش به من دوخته بوده و من او را از آرزويش جدا كرده‎ام ؟ و كيست آنكه در بلاى سختى به من اميد بسته و من اميدش را از خودم بريده‎ام ؟ من آرزوهاى بندگانم را در نزد خود نگه داشته‎ام و آنان به نگهدارى من راضى نيستند و آسمانهايم را از فرشتگانى كه از تسبيح من خسته نمی‎شوند پر كرده‎ام و به آنان امر كرده‎ام كه درهاى بين من و بندگانم را نبندند با اين وجود بندگانم به گفتار من اعتماد نمی‎كنند.

آيا كسى كه مصيبتى از مصائب من بر او وارد شده نمی‎داند كه هيچ كس غير من نمی‎تواند آن را برطرف كند مگر بعد از اينكه من اجازه دهم ؟
پس چه شده است كه او را می‎بينم كه از من غافل گشته است ؟ با جود و بخشش خودم چيزى را كه از من درخواست نكرده است به او عطا كرده‎ام سپس آن را از او گرفته‎ام پس او بازگشت آن را از من نخواسته و از غير من آن را درخواست می‎كند، آيا در مورد من می‎پندارى كه منى كه پيش از درخواست عطا می‎كنم اگر از من درخواست شود سائل خود را اجابت نمی‎كنم ؟ آيا من بخيل هستم كه بنده‎ام مرا بخيل پندارد؟ آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست ؟ آيا من محل (برآورده شدن ) آرزوها نيستم ؟ پس چه كسى به جز من آرزوها را قطع مى كند؟ آيا آرزو كنندگان از اينكه به غير من چشم آرزو بسته‎اند نمی‎ترسند؟
پس اگر همه اهل آسمانها و زمين من آرزو كنند و من آرزوى همه را برآورده سازم از ملك من به اندازه ذره‎اى كم نمی‎شود و چگونه ملكى كه من متولى و متصدى آن هستم كم مى شود؟ پس اى تيره بختى باد بر نوميدان از رحمت من و اى تيره بختى باد بر كسى كه مرا عصيان كند و مراقب من نباشد.


یک دوست خوب

۱۳۸۹/۰۵/۱۹

در فیس‌بوک، ویدئویی به اشتراک گذاشته شده بود از خانم دکتر فرنودی . ایشان روانشناس بالینی مقیم کالیفورنیا هستند. در این ویدئو، که به عنوان یک مصاحبه است، قصد دارد از زبان ایشان ویژگیهای یک دوست خوب و یک انسان سالم از نظر روانی را بیان کند.

اولین چیزی که در این ویدئو جلب توجه می‌کند نوار س‌.ب‌زرنگی است که خانم دکتر به دور مچ دست راستش بسته‌است.
از حواشی که بگذریم؛ من، شخصاً از صحبتهای ایشون خوشم اومد و دوست دارم که نکاتی که ایشون در صحبتهاش بیان کرده را در اینجا بازگو کنم.

خودم مایل هستم که دوستان و اطرافیان و کسانی‌که با آنها در ارتباط هستم دارای این ویژگیها باشند؛ هرچند تصور می‌کنم افراد اندکی هستند که اکثر این خصوصیتها را دارا باشند و در کنار من باشند. (به‌نظر من این ویژگیها کامل نیست اما یک حداقلی را برآورده می‌کند)


خودم سعی کردم در طول زندگی چنین خصوصیتهایی را کسب کنم و در برخورد با اطرافیان و دوستانم این موارد را رعایت کنم. البته نمی‌دانم تا چه حد در این زمینه مؤفق بوده‌ام. با اینکه می‌دانم در برخی موارد کمی ضعیف عمل می‌کنم، اما فکر می‌کنم در بیشتر موارد توانسته‌ام نکات مثبت را بیشتر از نکات منفی به‌کار گیرم.

از طرف دیگر معتقدم که افراد در ارتباط با یکدیگر اگر بتوانند ارتباط دوستانه برقرار کنند این ارتباط ارزش حفظ کردن و تداوم را دارد؛ فرقی نمی‌کند که این افراد چه نسبتی با شما داشته باشند؛ پدر، مادر، خواهر، برادر، فرزند، همسر، دوست، آشنا، همکار، رئیس، کارفرما، شاگرد، استاد، فروشنده، خریدار و...


به نظرم اگر این اشخاص توانایی برقراری ارتباط دوستانه را نداشته باشند ادامه ارتباط با آنها ارزشی نخواهد داشت. اگر افراد تنها به لحاظ نیاز و احتیاجاتشان با شما ارتباط دارند و در صورت بر طرف شدن نیازشان شما را ترک کنند و سراغی از شما نگیرند، همان بهتر که زودتر به اینگونه روابط خاتمه دهید. نمی‌گویم ارتباط و دوستی بدون نیاز و احتیاج شکل می‌گیرد. مطمئناً انسان نیازهایی دارد که در ارتباط با دیگران برآورده می‌شود(انسان اجتماعی)؛ اما یک دوست خوب باید دایره ارتباط و صمیمیتش بیش از این نیازمندی‌هایش باشد.

انتظار زیادی نیست اگر کسانی‌که مرا می‌شناسند در این مورد نظرشان دربارهء من را بهم بگویند.
در ادامه خلاصه مصاحبه خانم دکتر را گذاشته‌ام.


سؤال: در برخورد با انسانهای دیگر چگونه تشخیص دهیم که می‌توان، رابطهء خوبی را با او برقرار کرد ؟

جواب :
١- با خودش و آدمهای اطرافش در حال جنگ و ستیز نیست، بنابراین محضرش به آدم آرامش و انرژی مثبت می‌دهد.

٢- این اشخاص بیشتر از آنکه انتقادگر، منفی، متکبر و خودنما باشند، مشوّق، مثبت و متواضع هستند.

٣- شما در کنار آنها بهترین بخش وجودت آشکار می‌شود؛ نه اینکه در کنارشان آماده نزاع با آنها شوید؛ در کنار آنها، رابطهء سلطه‌جویانه ایجاد نمی‌شود.

٤- این افراد خوش‌خـُلق هستند، مزاح و طنز خوبی دارند که باعث می‌شود، با هم بخندید و در این مزاح دل کسی را نمی‌شکنید.

٥- این افراد در رابطه‌شان خلاقیت وجود دارد و سخنان و روابطشان فالبداهه است و لازم نیست انرژی صرف کنید تا متوجه منظور آنها شوید، آنها همانی هستند که هستند. در کنار اونها احساس راحتی می‌کنید.

٦- برخورد این افراد با شما محترامانه است و احساس می‌کنید در کنار آنها، احترام شما حفظ می‌شود.

٧- آنها از زخم زبان و نیش زبان استفاده نمی‌کنند.

٨- حس می‌کنید می‌توان به او اعتماد کرد و به شما امنیت می‌دهد و حال شما را در می‌یابد؛ به همان میزان که شوق گفتگوگری دارد شوق شنیدن ِدرد و دلهای شما را دارد.

٩- هیچگاه در کنار آنها احساس نخواهید کرد که شما را استثمار می‌کند؛ نه استثمار معنوی، نه عاطفی، نه مادی.

١٠- آنها هیچگاه جایگاه و مرتبه خود را بالاتر از دیگران نمی‌بینند.

١١- زیبایی‌ها را می‌بینند و به زبان می‌آوردند و شما در کنار آنها مثبتهای وجودی خود را آشکار می‌بینید.

١٢- آنها قدر رابطه را به صورت یه رابطهء دوطرفه بیشتر می‌دانند و هیچگاه خود را در قله نمی‌بینند، خودشیفتگی و برتری‌جویی نداشته و دوست ندارند دوستان خود را به سادگی از دست بدهند.

١٣- این اشخاص نه دیگران را تهدید می‌کنند، نه تحقیر می‌کنند، نه لزومی دارد که آنها را کنترل کنند و نه آنها دوست دارند که دیگران را کنترل کنند. متواضع و محترم هستند.




پناهگاه

۱۳۸۹/۰۵/۱۵

خدا جون!
یه روزگاری بود که بندگانت وقتی از همه‌جا ناامید می‌شدند،
دستشون از دنیا کوتاه بود،
بهشون ظلم شده بود و جایی نبود برای دادخواهی که به آن مراجعه کنن و حقش رو بگیره،
وقتی دلشون تنگ می‌شد و کسی کنارشون نبود تا درد و دلش رو گوش بده،
وقتی تنها بودند و اطرافیانشون همه جور آزار و اذیتش می‌کردند،
وقتی گرسنه بودند و شبها بدون اینکه در طول روز چیزی خورده باشند سر به بالین می‌نهادند،
وقتی کسی نبود که دستشون رو بگیره و از مهلکه‌های تنگ زندگی نجاتشون بده،
وقتی کسی کنارشون نبود تا ازشون مراقبت کنه و دست نوازش روی سرشون بکشه،
وقتی در بیابان برهوت و دریاهای بیکران گرفتار می‌شدند و هیچ یاری‌دهنده‌ای نداشتند،
وقتی گرفتار خودکامگی‌های حاکمان ظالم بودند،
وقتی تهمت‌های اطرافیانشون رو تحمل می‌کردند و برای رضای تو کارهاشون رو پیش می‌بردند،
وقتی گرفتار خدایگان دروغین و بت‌های خیالی می‌شدند،
وقتی به سرزمین و خانه‌هایشان تجاوز می‌شد و همه زندگی خود را در آتش جنگ سوخته می‌دیدند،
وقتی تا دم مرگ می‌رفتند ولی از ایمان و اعتقادات‌شون کوتاه نمی‌آمدند،
.
.
.
و و و ...
دست به درگاه تو بلند می‌کردند و به دین و مذهب تو تمسک می‌جستند و با تو راز و نیاز می‌کردند و از گرفتاریهای و رنج و عذابهایی که متحمل می‌شدند به تو پناه می‌آوردند.


اکنون از دین و مذهب منتسب به تو و دینداران و مسلمان و بندگان «مخلص» منتسب به تو، باید به کجا پناه آوریم؟


آریا آرام‌نژاد - علی برخیز

سالگرد یک‌سالگی

۱۳۸۹/۰۵/۱۴

از وبلاگ قبلی‌ام (مودی) که بگذریم، این جدیده هم باز یکساله شده
داشتم نیگا می‌کردم به نوشته‌های یکسال پیش ِاینجا. دیدم انگار یکساله پیش دل و دماغ نوشتن نبوده واسم. حالا علتش خیلی چیزا بوده. یعنی همه علتها جمع شدن روی هم و اجازه نوشتن بهم نداده‌اند. حالا شما حدس بزنید عللش چی بوده؟ اگه گفتید ؟ :دی
حیف !
وقتی که لاست تموم شد می‌خواستم ۲-۳تا پست طولانی در موردش بنویسم که حتی اون رو هم ننوشتم. حالا هم دیگه زیاد جزئیاتش یادم نمونده که بخواهم در موردش صحبت کنم.
از اوضاع احوال نوشتن هم که بگذریم، اوضاع فیلم‌بینی‌مون هم خرابه. از لاست خدا بیامرز به اینور دیگه نه فیلمی نه سریالی....هیچی

با گرمای هوا چه می‌کنید؟ انگار هوا خنک شده. به نظر می‌رسه این فصلها کلن چند ماه شیفت پیدا کردن جلو. باید تقویم‌ها بدیم اصلاح کنن. الان دیگه باید شهریور باشه حداقل؛ آخه هیچیش به مرداده مثلن ۲۰سال پیش نمی‌خوره.(توجه می‌کنید که الان کارمون به جایی رسیده که در مورد ۲۰سال گذشته هم نظر می‌دهیم، دیگه!!)
دمای هوا هم که ماشالا امسال ترکوند، من یادم نمی‌آید هیچ سالی به اندازه تیرماه ۸۹ آب مصرف کرده باشم. خدا خیلی دوسمون می‌داشت که نعمت آب را بر ماها ارزانی داشت و دچار کمبود و قحطی آب و اینا نشدیم. خدایا شکرت!!

دعا کنید این یه دونه پست رو ننویسم و بعدیش بره واسه ۶ماه دیگه
در همین راستا باید خدمتتون عرض کنم که در حال تنظیم کالیبر می‌باشیم، زیاد نگران نباشید. درست میشه انشالا. اگر این فیس‌بوک اجازه بدهد. بجای وقت تلف کردن توی اونجا میاییم همینجا وقت تلف می‌کنیم. ثوابش هم بیشتره.

پ.ن: یه مدته از وقتی رادیو پس‌فردا افتتاح شده، هر روز، هر روز از روی سایتش فایلهاش رو دانلود می‌کنم و گوش می‌دهم .... عالیه.................«فرشید منافی» کارش حرف نداره. قبلن هم کارش حرف نداشت اما الان بهتره. تا گوشش می‌دهم کلی روحیه‌ام بهتر می‌شه. اجرش با خود شخص خدا
آدرس تارنما : http://www.radiofarda.com/archive/radio_pas_farda/latest/907/3157.html
آدرس در رخساره‌کتاب: http://www.facebook.com/pages/Radio-Pasfarda/140540675961398

پ.پ.ن: قشنگ نیست بجای وب‌سایت بگویید تارنما و بجای فیس‌‌بوک بگویید رخساره‌کتاب (این آخریه خودم اختراع کردم).

پ.پ.پ.ن: آخیش! استارتش زده شد. حالا بقیه‌اش بخیر بگذره

یه هفته مال خودت

۱۳۸۹/۰۲/۱۲


اگه يه هفته بهمون وقت بدن و بگن تو اين يه هفته بدون نگراني در مورد هزينه‌ها و درآمد و هرگونه تعهد ديگر، کاري رو که دوست داري انجام بده (فقط يه کار) چيکار مي‌کرديم؟

اگر به هر طريقي اينجا رو مي‌خوانيد، لطفاً نظر خودتون رو در قسمت نظرات بنويسيد



اين سؤال را از وبلاگ يه مرد اميدوار برداشتم و ايشون بعداً نتايج اين نظرسنجي رو با نتايج يه تحقيق علمي مقايسه کرده‌است. خودم با ديدن اين سؤال به ياد فيلم The Bucket List با بازي عالي جک نيکلسون و مورگان فريمن افتادم و ممکنه براي هرکس اين سؤال پيش بياد که اگه قراره يک روز ، يک هفته ويا يکماه وقت داشته باشه و هر کاري که دوست داره انجام بده چرا نبايد هر لحظه و هر روز زندگيمون اين طور نباشه؟



مطالب زيادي در اين مورد نوشته شده، فيلمهاي زيادي ساخته شده که داراي چنين مفهومي است و حتي در قرآن خودمان هم چنين چيزي گوش‌زد شده است که خيلي از آدمها پس از مرگشان درخواست بازگشت به زندگي دارند و حتي شده ازپروردگار خود درخواست دارند که براي يک روز آنها را به دنيا بازگرداند تا کاري که بايد انجام مي‌دادند را انجام دهند. اين زندگي که به ما بخشيده شده است ، همين يکبار است و دفعه‌ي دومي وجود نخواهد داشت که فرصت زندگي‌کردن دوباره داشته باشيم؛ پس توي همين زندگي هر گلي زديم، به سر خودمان زديم.

لحظه‌ها را دريابيم ، ريگي از روي زمين برداريم ، وزن بودن را احساس کنيم.


حالمان بد نیست!!!

۱۳۸۹/۰۲/۱۰



حالمان بد نیست غم كم می‌خوریم / كم كه نه! هر روز، كم‌كم می‌خوریم
آب می‌خواهم،‌ سرابم می‌دهند / عشق می‌ورزم، عذابم می‌دهند
خود نمی‌دانم كجا رفتم به خواب / از چه بیدارم نكردی آفتاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند / بی‌گناه بودم و دارم زدند
دشنه‌ای نامرد بر پشتم نشست / از غم نامردمی پشتم شكست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد / یك شبه بیداد آمد،‌ داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام /تیشه زد بر ریشه‌ی اندیشه‌ام
عشق اگر اینست مرتد می‌شوم / خوب اگر اینست من بد می‌شوم

بس كن ای دل! نابسامانی بس است / كافرم، دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سردرگم شدم / عاقبت آلوده مردم شدم
بعد از این با بی‌كسی خو می‌كنم / هرچه در دل داشتم رو می‌كنم
نیستم از مردم خنجر به دست / بت‌پرستم، بت‌پرستم، بت‌پرست
بت‌پرستم،‌ بت‌پرستی كار ماست/ چشم مستی تحفه‌ی بازار ماست

درد می‌بارد، چو لب تر می‌كنم / طالعم شوم است، باور می‌كنم
من كه با دریا تلاطم كرده‌ام / راه دریا را چرا گم كرده‌ام؟

قفل غم بر درب سلولم مزن! / من خودم خوش باورم، گولم مزن!
من نمی‌گویم كه با من یار باش / من نمی‌گویم مرا غم‌خوار باش
من نمی‌گویم؛ دگر گفتن بس است / گفتن اما هیچ، نشنفتن بس است
روزگارت باد شیرین! شاد باش / دست كم یك شب تو هم فرهاد باش

آه ! در شهر شما یاری نبود / قصه‌هایم را خریداری نبود!
وای! رسم شهرتان بیداد بود / شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خون می‌چكد / خون من، فرهاد،‌ مجنون می‌چكد

خسته‌ام از قصه‌های شومتان / خسته از هم‌دردی مسمومتان
اینهمه خنجر، دل كس خون نشد / این همه لیلی،‌ كسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فریادتان / بیستون در حسرت فرهادتان
كوه كندن گر نباشد پیشه‌ام / بویی از فرهاد دارد تیشه‌ام
عشق از من دور و پایم لنگ بود / قیمتش بسیار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود / تیشه گر افتاد، دستم بسته بود

هیچ كس دست مرا وا كرد؟ نه! / فكر دست تنگ ما را كرد؟ نه!
هیچ كس از حال ما پرسید؟ نه! / هیچ كس اندوه ما را دید؟ نه!
هیچ كس اشكی برای ما نریخت / هر كه با ما بود از ما می‌گریخت

چند روزی هست حالم دیدنی‌ست / حال من از این و آن پرسیدنی‌ست
گاه بر روی زمین زل می‌زنم / گاه بر حافظ تفأل می‌زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت / یك غزل آمد كه حالم را گرفت:

« ما ز یاران چشم یاری داشتیم / خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم »




بردن و باختن

۱۳۸۹/۰۲/۰۷

خوبه بعضی وقتها بازنده باشید

خوبه حتی اگه عمدی ببازید
خوبه چندتا درستون رو بیفتید
خوبه بروید توی یه جمعی که مسخره‌تون کنند، دستتون بندازند، ضایع بشید
خوبه بعضی وقتا هیچی نداشته باشید که بهش تکیه کنید، دلخوشی نداشته باشید
خوبه بعد از دیپلم‌تون بروید سربازی
خوبه بعضی وقتا کسی شما رو نبینه، بهتون محل ندهند
خوبه بعضی وقتا گم بشوید
خوبه چندبار توی امتحان راهنمایی و رانندگی رد بشوید
خوبه بعضی وقتا پول نداشته باشید، شب گشنه بخوابید
خوبه مثل ادیسون هی لامپ اختراع کنید و هی بسوزه
خوبه بعضی وقتها چیزی از شما بدزدند
خوبه بعضی وقتها مریض بشوید، به بیمارستان بروید
خوبه بعضی وقتها با خودتون هم قهر باشید
خوبه بعضی وقتها از بلندای پیروزی به سرازیری شکست، خیلی نرم پایین بلغزید

همه‌ی اینا یه چیز رو تضمین می‌کنه :
اینکه یک روزی از بلندترین قله زندگیتون به عمیق‌ترین دره‌ی اون سقوط نکنید و نابود نشوید

و اما بعد

۱۳۸۹/۰۲/۰۲

نمی‌‌نویسم ولی هستم

و گاهی چه سکوتهایی که بلندتر از فریاد هستند



پ.ن. نوشتن بعد از این همه ننوشتن چقدر سخته

22بهمن

۱۳۸۸/۱۱/۲۲

برای ثبت در تاریخ و اینکه بدانیم چنین روز هم بوده است و ما هم بوده‌ایم



امروز بیست‌و‌دو بهمن ، هشت صبح

نوستالژی سرودهای انقلابی1

۱۳۸۸/۱۱/۱۷

این سرود رو توی وبلاگ آق بهمن دیدم ، خیلی حس دلتنگی ناشی از یادآوری گذشته بهم دست داد، حتمن برای خیلیها هم خاطره انگیز باشه،؛ توصیه می کنم حتمن دانلود کنید و گوش بدهید





متن سرود:

یک تکه ابر بودیم
بر سینه آسمان
یک ابر خسته سرد
یک ابر پر ز باران

خورشید گرممان کرد
باران شدیم، چکیدیم
ما قطره قطره بر خاک
از آسمان رسیدیم

صد رود کوچک از ما
بر خاک شد روانه
از دشت‌ها گذشتیم
رفتیم شادمانه

با هم شدیم یک رود
رودی بزرگ و زیبا
غرنده و خروشان
رفتیم به سوی دریا

دریا چه مهربان بود
آبی و لبریز از آب
رفتیم تا رسیدیم
پیروز شد انقلاب

یادآوری انقلاب

۱۳۸۸/۱۱/۱۴


تجدید خاطرات ، فایل صوتی قسمتی از سخرانی امام خمینی در بهشت زهرا، بهمن 57
دانلود (حجم 3مگ)

فرازهایی از این سخنان
این ملت حرفی را كه داشتند در زمان محمدرضاخان می‌گفتند كه این سلطنت را ما نمی‌خواهیم و سرنوشت ما با خود ماست. در حالا هم می‌گویند كه ما این وكلا را غیرقانونی می‌دانیم، این مجلس سنا را غیرقانونی می‌دانیم، این دولت را غیرقانونی می‌دانیم. آیا كسی كه خودش از ناحیه مجلس، از ناحیه مجلس سنا، از ناحیه شاه منصوب است و همه آنها غیر قانونی هستند، می‌شود كه قانونی باشد ما می‌گوئیم كه شما غیر قانونی هستید باید بروید .................... من باید عرض كنم كه محمد رضای پهلوی، این خائن خبیث برای ما رفت، فرار كرد و همه چیز ما را به باد داد. مملكت ما را خراب كرد، قبرستان‌های ما را آباد كرد. مملكت ما را از ناحیه اقتصاد خراب كرد. تمام اقتصاد ما الان خراب است و از هم ریخته است كه اگر چنانچه بخواهیم ما این اقتصاد را به حال اول برگردانیم .................... ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را می خواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم می خواهیم مرفه باشد. دلخوش نباشید که مسکن فقط می سازیم، آب و برق را مجانی می کنیم اتوبوس را مجانی می کنیم؛ دلخوش به این مقدار نباشید. ما هم دنیا را آباد می کنیم هم آخرت را ...

دانلود کل متن سخنان از اینجا (+)

لینکهای مرتبط:

Up

۱۳۸۸/۱۰/۲۸




دیدن این فیلم که برنده گلدن‌گلاب کارتون امسال شده است، لذت وافری را به شما خواهد داد. توصیه به دیدن آن

cost of freedom

۱۳۸۸/۱۰/۱۶



به شدت با این سخن موافقم: برای آزادی خون نباید داد (از اینجا: خون در راه ِ آزادی یا همون مبارزه ی مسلحانه).



هر چند بتوان از روشهای دیگری هم آنرا بدست آورد ، اما مقطعی نگاه نکنید، آینده و گذشته را درنظر بگیرید و شاید این هم نوعی آزادی باشد، ولی چه فایده؟!



پ.ن. در شهری مقام مکنید که در آن حاکمی عادل، طبیبی حاذق، و آبی روان وجود ندارد...(تاریخ بیهقی/ ابوالفضل محمدبن‌حسین بیهقی)

2010

۱۳۸۸/۱۰/۱۱

Welcome to a new decade