یه هفته مال خودت

۱۳۸۹/۰۲/۱۲


اگه يه هفته بهمون وقت بدن و بگن تو اين يه هفته بدون نگراني در مورد هزينه‌ها و درآمد و هرگونه تعهد ديگر، کاري رو که دوست داري انجام بده (فقط يه کار) چيکار مي‌کرديم؟

اگر به هر طريقي اينجا رو مي‌خوانيد، لطفاً نظر خودتون رو در قسمت نظرات بنويسيد



اين سؤال را از وبلاگ يه مرد اميدوار برداشتم و ايشون بعداً نتايج اين نظرسنجي رو با نتايج يه تحقيق علمي مقايسه کرده‌است. خودم با ديدن اين سؤال به ياد فيلم The Bucket List با بازي عالي جک نيکلسون و مورگان فريمن افتادم و ممکنه براي هرکس اين سؤال پيش بياد که اگه قراره يک روز ، يک هفته ويا يکماه وقت داشته باشه و هر کاري که دوست داره انجام بده چرا نبايد هر لحظه و هر روز زندگيمون اين طور نباشه؟



مطالب زيادي در اين مورد نوشته شده، فيلمهاي زيادي ساخته شده که داراي چنين مفهومي است و حتي در قرآن خودمان هم چنين چيزي گوش‌زد شده است که خيلي از آدمها پس از مرگشان درخواست بازگشت به زندگي دارند و حتي شده ازپروردگار خود درخواست دارند که براي يک روز آنها را به دنيا بازگرداند تا کاري که بايد انجام مي‌دادند را انجام دهند. اين زندگي که به ما بخشيده شده است ، همين يکبار است و دفعه‌ي دومي وجود نخواهد داشت که فرصت زندگي‌کردن دوباره داشته باشيم؛ پس توي همين زندگي هر گلي زديم، به سر خودمان زديم.

لحظه‌ها را دريابيم ، ريگي از روي زمين برداريم ، وزن بودن را احساس کنيم.


13 نظر:

ناشناس گفت...

خیلی جاها تو دنیا هس که دوس دارم ببینم.میرفتم اونا رو میدیدم

گلاره گفت...

اون ناشناسه منماااا

مریم گفت...

خب دوست داشتم برم سفر خیلی جاها هست که دوست دارم برم و هنوز فرصت نشده

باد صبا گفت...

من نفهمیدم ماجرا چیه. ولی احتمالا سوال این بود که توی یه هفته آخر چه کار می کنید؟
خب معلومه انتظار می کشیدم تا یه هفته تموم بشه.

باد صبا گفت...

مودی جان سلام
(سلام روستایی بی طمع نیست.)
می خواستم یه خواهشی ازت کنم.
برای تبلیغ وبلاگ چند می گیری؟
÷در من یه نوشته جدید گداشته توی وبلاگش.
ولی خیلی پرخواننده نیست.
اگه میشه یه خورده تبلیغ کن بعدا با هم حساب م یکنیم.

بامداد راستین گفت...

دقیقا

یه مرد امیدوار گفت...

ممنون از توجهت دوست خوب. البته این‌که بهمون بگن فقط یه هفته وقت داری با اینکه بگن یه هفته از اوقاتی رو که داری... یه‌کم صورت مساله رو عوض می‌کنه. موفق باشی و امیدوار

باد صبا گفت...

سلام
مودی راستی تو ممکنه بیای تهران؟ مثلا برای نمایشگاه
اگه اومدی میشه یه خبری بدی؟

بامداد راستین گفت...

نگران نباش مصطفی حسابی هوام را داره

باد صبا گفت...

سلام
ممنون از لطفت.
راستش هيچ كار خاصي ندارم. فقط براي فرار از اين همه كاراي جورواجور مي خواستم يه دوست قديمي رو ببينم.
راستش مي خواستم در مورد شماره موبايل بگم. ولي تو آدرس وبلاگتم توي يادداشتهاي وبلاگي نمي نويسي. پيش خودم گفتم شايد نخواي ...
ضمنا در مورد نمايشگاه كار خيلي خوبي مي كني كه نمي ياي. چون نمايشگاه كتاب نيست. نمايشگاه مدح .... است.

باد صبا گفت...

سلام
كجايي مودي؟
زنده اي؟
پريدي از عالم مجردات؟
از ايران پريدي؟
كسي پاشو گذاشته روي سيم تلفن؟
وبلاگ نويسي يادت رفته؟
از دست ما خسته شدي؟
ما رو مي شناسي؟
من كي ام؟
تو كجايي؟

باد صبا گفت...

سلام
مودي دستت درد نكنه كه جواب يادداشت ها مو نمي دي.
خسته نباشي از سر نزدن و ننوشتن.
اگه يادداشت ها تو توي وبلاگ هاي بقيه نمي ديدم نگرانت مي شدم.
به خاطر اينكه خودت هم اومدي تهرون و شماره ات رو هم دادي ممنون.

Mody گفت...

مخلص همه دوستان
من به وبلاگ برگشتم
:D